یهو صدای گریه جونگ کوک به گوش تهیونگ و بقیه رسید و همه باهم رفتن داخل اتاق و بادیدن جونگ کوکی که خیلی اشفته شده بود ترسیدن دستاش روی گوشاش بود و یه گوشه کِز کرده بود و بلند بلند گریه میکرد تهیونگ حتی یه ثانیه رو هم حدر نداد سمتش رفت بغلش کرد و سرش رو ناز کرد
تهیونگ: هیش اروم باش هیونگ کنارته
جونگ کوک: م... من....
تهیونگ: هیچی نیست نزاشتم چیزی بشه اتفاقی نیوفتاد
جونگ کوک: من... خیلی خیلی... کثیف و بی ارزشم.. من
تهیونگ: کثیف و بی ارزش نیستی بلکه پاک ترین هیبریدی هستی که دیدم اونی که میخواست اون بلا رو سرت بیاره کثیف و بی ارزشه
_ و جونگ کوک رو بیشتر به خودش فشرد جونگ کوک انقدر گریه کرد که دوباره خوابش برد تهیونگ و نامجون باهم جونگ کوک رو روی تخت یونگی گذاشتن
جین: بریم بیرون که راحت تر بخوابه
تهیونگ: من میمونم
جیمین: میخوام راجب یه چیزی باهاتون حرف بزنم
_ همه از اتاق رفتن بیرون جیمین سرش رو توی سینه یونگی قایم کرد
حیمین: روم نمیشه خودت بگو هیونگ
جین: باشه ام خب راستش اونا..... بهمون تجا...
یونگی: تجاوز کردن!
تهیونگ: او خدای من!
_ یونگی حس کرده که لباسش داره خیس میشه پس یه نگاهی به جیمینه توی بغلش انداخت و دید داره گریه میکنه برای یه لحظه خونش به جوش اومده بود و بدجور دلش میخواست سونگ رو با جرم تدی دیوار یکی کنه تهیونگ هم که اینو فهمیده بود دلش نمیخواست بعد از مدت ها خون به پا بشه پس سعی کرد جلوش رو بگیره
تهیونگ: هیـ... هیونگ اروم باش
یونگی: چجوری اروم باشم؟! ها!
_ جیمین که از این حالت یونگی کمی ترسیده بود رفت پشت نامجون و هوسوک قایم شد
هوسوک: بیا... همین رو میخواستی؟!
نامجون: بچه رو ترسوندی!!
_ یونگی یه نگاه به جیمین انداخت و یهو یه چیز عجیبی توی دلش احساس کرد که باعث شد یکم اروم بگیره رفت دست جیمین رو گرفت و سمت خودش کشید جیمین هم کمی میترسید و هم خجالت میکشید
یونگی: ببخشید اگه ترسیدی بیبی کَت
_ بعد سرش رو نزدیک جیمین کرد و پیشونیش رو بوسید و جیمین بدجوری سرخ و بامزه شده بود همه با دیدن این رفتار از یونگی بدحوری درحال پودر شدن بودن
تهیونگ: او
نامجون: هیونگ تو
هوسوک: الان
سه تاشون باهم: رمانتیک شدی؟!
_ جیمین به بهونه جونگ کوک رفت توی اتاق و یونگی باحالت همیشگیش گفت
یونگی: رمانتیک چیه بابا فقط معذرت خواهی کردم
_ سه تایی به یونگی خیره بودن تا اینکه جیمین از داخل اتاق داد زد
جیمین: جونگ کوک بیدار شده!
_ تهیونگ رفت بالا و گفت میخواد باهاش حرف بزنه اون بی حال تر از اونی بود که بتونه باهاش حرف بزنه و تهیونگ هم اینو خوب میدونست پس برای اینکه ضعف بدن جونگ کوک از بین بره به جین و یونگی گفت برن شام رو اماده کنن همه درحال شام خوردن بودن که تهیونگ زبون باز کرد
تهیونگ: جونگو میشه....
جونگ کوک: الان نه!
_ غذاش رو تموم کرد و با تهیونگ رفتن خونه و وقتی رسید بدون هیچ حرفی رفت توی اتاق و خوابید این وضعیت تا یه هفته کامل ادامه داشت نه با کسی حرف میزد و نه از اتاق بیرون میومد حتی توی اتاق غذا میخورد تهیونگ تصمیم گرفت پرونده این موضوع رو به کل ببنده با پا محکم به در اتاق کوبید و قفل در باز شد و بعد رفت کنار جونگ کوک روی تخت نشست تا باهاش حرف بزنه
تهیونگ: جونگ کوک
_ جوابی نگرفت
تهیونگ: خرگوش کوچولو
_ باز هم جوابی نگرفت
تهیونگ: باید تمومش کنی همه نگرانتن
_ با صدای خش داری لب زد
جونگ کوک: تو نیستی؟
تهیونگ:؟؟
جونگ کوک: تو نگرانم نیستی؟
_ تهیونگ دیگه دووم نیورد و بغلش کرد
تهیونگ: دلم برات تنگ شده بود نگرانت بودم خرگوش خنگ احمق نگرانت نشم!؟ باخودت چه فکری کردی که اینو گفتی اخه اگه نگرانت نبودم همون روز اول....
_ و بغض جونگ کوک شکست
تهیونگ: گریه نکن! میگم گریه نکن!
جونگ کوک: یه سوال..... دارم
تهیونگ:......
_ جونگ کوک اشکاش رو پاک کرد و از تهیونگ پرسید
جونگ کوک: چرا اون روز نجاتم دادی و با اینکه فهمیدی یه هیبریدم بازم نگهم داشتی حتی سوالی هم ازم نپرسیدی و بعد کمکم کردی جین و جیمین هیونگ رو نجات بدیم؟
تهیونگ: تو خیلی مظلوم و کوچیک به نظر میرسیدی پس اوردمت تا مرافبت باشم و وقتی فهمیدم هیبریدی خوشحال شدم که اوردمت چون دیگه لازم نبود توی این خونه تنها بخوابم و بیدار شم سوالی نپرسیدم چون میدونستم خودت همه چیز رو به موقعه بهم میگی و گفتی راجب جین و جیمین هم باید بگم که..... نمیدونم شاید چون از کمک کردن خوشم میاد
جونگ کوک: الان چی؟
تهیونگ:؟؟
جونگ کوک: هنوزم از اوردن من پشیمون نیستی؟
تهیونگ: نه چون تویه خرگوش بازه تمام قلبم رو پر از رنگ های قشنگ و اکلیل کردی حالا هم سوال پرسیدن رو تموم کن که میخوایم بریم بیرون
جونگ کوک: کجا؟
تهیونگ: با بقیه بریم شهربازی
جونگ کوک: ایول
_ پیشونی تهیونگ رو بوسید و رفت اماده بشه
* تهیونگ: وای سرخ نشو چرا یهو گرمم شد گرمه یا من گرممه *
_ جونگ کوک لباسش رو دراورده بود که لباسی دیگه بپوشه ولی وقتی دید تهیونگ هنوز روی تخت نشسته به سمتش رفت رو صداش کرد
جونگ کوک: هی تهیونگا بلند شو تو که نمیخوای دیر بشه وایسه ببینم نکنه هنوز به هیونگا زنگ نزدی؟
_ وقتی دید خیلی توی افکارش غرقه بلند تر صداش کرد
جونگ کوک: تهیونگا
تهیونگ: ب.... بله زنگ نزدم یادم رفت تو لباس بپوش تا زنگ بزنم
_ کمی بعد راه افتادن نامجین و یونمین زودتر از اونا رسیده بودن ولی هوسوک نمیتونست بیاد چون یه پروژه داشت که باید به اون رسیدگی میکرد جونگ کوک با اشتیاق به سمتشون دوید و سلام کرد بعد دونه دونه همه رو بغل کرد ولی وقتی خواست جین رو بغل بکنه جین به جای بغل کردنش یکی زد تو سرش و گفت
جین: احمق دیونه هیچ میدونی چقدر نگران بودیم
_ جین میخواست دوباره بزنتش ولی جونگ کوک به خرگوش تبدیل شد و رفت بغل تهیونگ
تهیونگ: هیونگ اون تازه سرحال اومده نباید اینجوری باهاش حرف بزنی!
یونگی: تو هیچی نگو چون اون یه هفته ای که کوک از خونه بیرون نیومد تو هم تو خونه پیشش بودی!
تهیونگ: ولی اخه....
نامجون: هیچی نگو وگرنه به جای جین خودم حسابتون رو صاف میکنم!
جیمین: میشه دعوا نکنین
یونگی: اره گربه بریم بازی خب اول چی سوار بشیم؟
جین و جونگ کوک: ترن هوایی
نامجون و تهیونگ: موافقم
یونگی: باشه پس اول ترن هوایی
جیمین: ولی من چرخ و فلک دوست دارم!
یونگی: شما برین ترن من و جیمین هم میریم چرخ و فلک
_ همشون کلی خوشگذرونده بودن و حالا میخواستن بستنی بخورن
تهیونگ: من میخرم
_ هرکی یه طعم برداشت جیمین توت فرنگی یونگی شکلاتی نامجون و جبن نعنایی تهیونگ و جونگ کوک هم کاراملی همه در حال خوردن بودن که یهو بستنی جیمین کامل رفت توی دهنش و اون بلند گفت
جیمین: یخ کردم!
_ همه زدن زیره خنده
یونگی: خوبی پیشی؟
_ جیمین سرش رو پایبن انداخت و " هوم " ارومی زیر لب گفت
* فلش بک به وقتی که میخواستن از چرخ و فلک پیاده بشن *
_ چرخ و فلک ایستاد و جیمین و یونگی پیاده شدن جیمین یکم از ارتفاع میترسید ولی دوست داشت چرخ و فلک رو امتحان کنه وقتی بیرون اومدن بخاطر اون ارتفاع سرش یکم گیج میرفت و تلو تلو میخورد که یهو پاهاش به سمت یونگی لیز خورد و برای اینکه بهش برخورد نکنه یقه لباسش رو گرفت ولی چون تعادل کافی نداشت یونگی به سمتش کشیده شد و لباشون به همدیگه برخورد کردن هردو توی شوک تو همون حالت به هم زل زده بودن بعد از چند ثانیه جیمین به خودش اومد و سریع ازش فاصله گرفت و با لپای سرخ سرش رو پایین انداخت و به زمین خیره شد
* یونگی: چقدر نرم بودن اه به خودت بیا یونگی این چند روز چم شده *
_ با صدای جیمین از افکارش بیرون کشیده شد
جیمین: هیـ.....هیونگ!
یونگی: هوم
جیمین: مردم خیلی بد بهمون زل زدن!
_ یونگی که تازه یادش اومده بود تو چه موقعیتی قرار دارن به دور و اطراف یه نگاه انداخت و با صدای بلند گفت
یونگی: به چی نگاه میکنین! بین دوتا دوست یه اتفاقی خیلی اتفاقی افتاد پس سرتون تو کار خودتون باشه!
جیمین: هیونگ من....
یونگی: مهم نی یه اتفاقی بود که گذشت حالا هم بیا بریم پیش بقیه
_ کنار ترن هوایی منتظر بودن که یکی از پشت پرید روی کولشون وقتی برگشتن که ببینن کیه با یه جونگ کوک شیطون رو به رو شدن
تهیونگ: خب الان چیکار کنیم؟
نامجون: بستنی بخوریم
جین: اره خوبه
یونگی: باشه من........
تهیونگ: من میخرم
* پایان فلش بک *
_ ساعت 8 شب شده و اونا بعد از یه روز پر هیجان به خونه هاشون برگشتن و هرکی یه کاری انجام میداد نامجون داشت با هوسوک حرف میزد جین ظرفایی که از ناهار ظهرشون مونده بود رو می شست تهیونگ و ته یون و جونگ کوک داشتن دوز بازی میکردن یونگی هم برای جیمین کتاب مبخوند که بخوابه چون خسته شده بود
جیمین: هیونگ
یونگی: بله
جیمین: اگه اتفاقی که ظهر افتاد دوباره بیوفته چی؟
یونگی: خوب اتفاق میوفته دیگه
جیمین: راستش بعضی از هیبریدا از قبل برای جفتشون افریده شدن و وقتی باهاش اشنا بشن دیگه نمیتونن ازش جدا بشن و اگه وون عشق یه طرفه باشه باید تا اخر عمر تنها باشن تا اینکه یه روز بالاخره بمیرن
یونگی: و این یعنی تو....
جیمین: اگه من و جین و جونگ کوک از اون نوع هیبریدا باشیم و تو و نامجون و تهیونگ جفتمون باشین چی؟
یونگی: باید بگم خوش بحال جفتت چون اون یه گربه دوست داشتی نصیبش میشه
جیمین: با تکرار اتفاق ظهر مشکلی نداری؟!
یونگی: ندارم اگه قول میدی به لبات معتاد.....
_ جیمین اجازه نداد یونگی حرفش رو کامل بزنه و یه بوسه پر حرارت رو شروع کرد
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
میرای صحبت میکنه
بابت این تاخیر متاسفم من سرما خورده بودم و نمیتونستم هیچ کاری انجام بدم
سعی میکنم سر وقت یا حتی زود تر پارتای بعدی رو منتشر کنم
به زودی شاهد یه بوسه از طرف ویکوک هم خواهیم بود
ساعت 59 : 12 دقیقس که اینو مینویسم
روز خوبی داشته باشیدبای بای 👋👋👋
YOU ARE READING
my cute love ( vkook )
Fanfictionخلاصه داستان : اين فيك راجب يه هيبريد خرگوش هست كه از دست يك يا چند نفر فرار كرده اون در هين فرار كردن سر از حياط پشتى يه دبيرستان در مياره و دقيقا همون لحظه با يه پسر چشم تو چشم ميشه 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 قسمتى از فيك 👇 -نكنه ميخواد شكنجم بده ك...