part 6

71 15 8
                                    

پارت ششم : هیچی اینجا نرمال نیست!

ساعت ۹ شب بود!
خب دیگه..صدرصد اینجا یه دنیای دیگه‌اس!
_ الان که...۹ شبه!
جونگکوک درحالی که به صفحه ی گوشیش نگاه میکرد این حرف رو با تردید گفت . تهیونگ از جاش بلند شد و بی خیال به سمت قفسه ی خوراکی ها رفت تا اینکه جونگکوک آروم پشت سرش راه رفت و دستش رو گذاشت رو شونه ی تهیونگ و با لحن عصبی گفت:
_ برات عجیب نیست؟اینکه الان باید ساعت ۹ صبح باشه ولی در عوض ساعت ۹ شبه...این یعنی برات عجیب نیست ؟ و خیلی ریلکس داری غذا برمیداری؟
تهیونگ درحالی که یه بسته بیسکوییت بر میداشت آروم جوابش رو داد :
_ گشنمه خب...دیگه حالا ساعت ۹ شبه دیگه! اینجا استراحتت فقط یه خوابیدن و یه خوردنه همین! نه اینکه بیست و چهار ساعت هرکاری دلت بخواد بکنی! اینجا دنیای عادی ای که تو توی اتاقت گیم میزدی و مامانت برات ناهار میاورد و پدرت اصرار میکرد بری سرکار ، نیست!
و پس از پایان حرفش از کنار جونگکوک رد شد و تکه ای از بیسکوییت رو داخل دهانش برد
خب پس....مثل اینکه کسی اینجا از یه چیزایی باخبره و تنها کسی که اینجا هیچی نمیدونه جونگکوکه!
جیمینی که میدونست اینجا یه بازیه....
شوگایی که نمی‌خواست بازی رو متوقف کنه....
و اینم از تهیونگ...نه تنها از زندگیش باخبره بلکه می‌دونه اینجا زمان از دست رفته !
عالی شد! حالا همه براش عجیب غریب شدن...
با صدای جیمین از فکر کردن دست برداشت و نگاهش رو به صورت خندون جیمین داد :
_ جونگکوک...حالا نمی‌خواد انقدر فکر کنی منظور تهیونگ چی بوده...می‌دونم منم حس میکنم عجیبه ولی..باهاش کنار بیا شاید اون چیزایی راجب بازی رو بدونه..
جونگکوک باشه ای زیر لب گفت و به رفتن تهیونگ نگاه کرد
••••••••••••••••••••••••••••••
جونگکوک خب از اونجایی که گیمر بود... میدونست بازی باید با چه قوانینی پیش بره و چه قوانین رو نباید اجرا کنی تا زنده بمونی و چه قوانینی رو اجرا نکنی تا بمیری! میدونین یکی از مهم ترین قوانین تو بازی های جنگی چیه؟ « اینکه به هیچ کسی اعتماد نکنید» بیاین یه مثال بزنیم ...
Amang us
قاتل میتونه هرکسی باشه حتی دوست صمیمیت که قسم خورده بود که قاتل نیست!
اینجا هم همینطور! مهم ترین قانون «اعتماد نکردن» بود
و خب مثل اینکه اینجا یه نفر به همه اعتماد کرده بود...جونگکوک!

وقت شام هم تموم شد و حالا بعضی ها تو سالن ، رو تختی که خودشون انتخاب کرده بودند دراز کشیده بودند و بعضی از افراد خواب بودن و بعضی ها بیدار بودن و با هم حرف میزدن
صدا های زمزمه وارشون رو مغز جونگکوک رژه میرفت...
در مورد تنفر های جونگکوک صحبت کرده بودیم...
علاوه بر لمس ناگهانی،حرف زدن بیش از حد مخاطب مقابلش یکی از چیزایی بود که به شدت عصبیش میکرد
نفس عمیقی کشید و سعی کرد به چیزی توجه نکنه..
جیمین،شوگا و تهیونگ خوابیده بودند و سالن تاریک مطلق بود البته به جز گوشه ی سالن که یه لامپ کم نور روشن بود
_ خوابت نمیبره؟
با صدای نازک و دخترونه ای سرش رو به سمت صدا چرخوند ، تخت بغلیش دختر جوونی دراز کشیده بود و به صورت جونگکوک نگاه میکرد
چشمای کشیده ای داشت و موهای لختش روی بالشت زیر سرش ریخته شده بود

Do not go to the 27th floor||vkookOù les histoires vivent. Découvrez maintenant