ییبو به جان که چشمهاش رو از سردرد بسته و روی تخت خوابیده بود، نگاهی انداخت و کمی جابهجا شد. میدونست جان ازش کفریه و باهاش صحبت نمیکنه، اما اگه کرمش رو نمیریخت وانگییبو نبود!
پس لبخند بدجنسی روی لبهاش نقش بست و انگشتش رو روی صفحه گوشیش به چپ و راست حرکت داد:
«هی شیائو، ببین اینجا چی نوشته!»بعد صفحه گوشی رو به طرف جان گرفت که با بیمحلی شدید مواجه شد و اون پسر اخمالو، ییبوی خندان رو دایورت کرد.
پسر مو طلایی که دید دوستپسرش نادیدهش گرفته، لبهاش آویزون و رو به پایین هلال شدن:
«هیـــــش چطور دلت میاد به کدوتنبل کیوتت محل ندی مرتیکه دل آهنی؟»بعد چهرهی تخسش مثل غنچه شکفت و با شادی گفت:
«پس بذار خودم برات میخونم.»با این حرف لبخند عریضی زد و چهار زانو روی تخت نشست و شروع به خوندن متن داخل گوشی با صدای بلند کرد:
«داشتن مناجات شبانه...»بعد چشمهاش رو از گوشی گرفت و به جان که همچنان تظاهر به خوابیدن کرده بود، داد:
«البته این نمیگه مناجات شبانه، میگه رابطه جنسی. من دارم برات فانش میکنم اعصابت خنک شه عروس هلندی بیاعصابم. خب کجا بودم...
آها داشتم میگفتم، داشتن مناجات شبانه هورمونهای کاهشدهنده درد رو آزاد میکنه و در تسکین دردهایی چون: درد ساق پا، دردهای ناشی از گرفتگی پریودی، ورم مفاصل و... اینجا رو قشنگ گوش کن چون کاملا به کارت میاد، از همه مهمتر، سردرد کمک میکند.»جان با این حرف، لای پلکهاش با سرعت نور باز شدن و سیخ سر جاش نشست. جوری که ییبو دست و پاش رو گم کرد و از ترس به عقب خم شد و گوشی از دستش به زمین افتاد.
خرگوش عصبانی نفس عمیقی کشید و لبخند حرصیای زد. درحالیکه سعی میکرد زیاد واکنشی نشون نده تا دلخوری و دعوا پیش نیاد، از میون دندونهای چفت شدهش غرید:
«هاهاها! ببین منو... الان تنها چیزی که در من قفله ولی از عصبانیت ممکنه برام باز بشه همین پریودیه... پس یه کاری نکن خودتو با این دانستنیهات مچاله کنم و از پنجره پرتتون کنم بیرون! وای الان سکته میکنم... هوفففف آروم باش جان، هیچی نشده! نفس عمیق بکش.»و شروع کرد به دم و بازدم عمیق گرفتن. ییبو لپهاش رو باد کرد و چشمغرهای به بمب ساعتی جلوش رفت.
درحالیکه خم میشد تا گوشی رو از روی زمین برداره، بشکنی جلوی چشمهای جان زد:
«راهحل سکتهتم اینجاست عزیزم. اهـــــم!»بعد صداش رو صاف کرد تا دوباره شروع به خوندن کنه:
«مردانی که بهطور منظم یک یا دو بار در هفته مناجات شبانه دارند، تا ۴۵ درصد بیماریهای قلبی و سکته در آنها کمتر میشود. میبینی عزیزم! تمام نشونههایی که داری به یه چیز ختم میشه... پس بیا بچه درست کنیم... نه چیزه، این مرحله برای ما قفله. منظورم اینه بیا دردتو آروم کنیم.»
![](https://img.wattpad.com/cover/338556404-288-k534371.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
یک عاشقانه تصادفی
Фанфик[کامل شده] «پس بیا با هم بدبخت بشیم آقای وانگ!» این حرف رو شیائو جانی زد که میخواست مالک جدید واحد ۸ بشه و جای ییبوی مشکلساز رو توی اون مجتمع پر کنه. همون پسر موطلاییای که آرامش همسایهها رو نادیده میگرفت و ذرهای براش اهمیت نداشت. اما انگار دیگ...