بدنش رو بیشتر به سمت نایون کشید و توی چند سانتی متری لبهاش گفت:
+ بزار فکر کنم..... اوووهوم برای تشکر فکر میکنی از جا کندن لبهات خوب باشه؟
و لبهاش رو روی لبهای نایون که گونه هاش به رنگ گوجه در اومده بودن کوبوند.مک های محکمی به لب بالایش زد. زبونش رو بین دو لبهاش کشید. زبونش رو به زور وارد دهنش کرد و زبون نایون رو با زبونش بازی میداد.
دست هاش رو بالا آورد و صورت نایون رو قاب کرد. سرش رو کج کرد تا تسلط بیشتری روی بوسیدنش داشته باشه.× توی رستوران من همچین غلطایی نکنین. چند هزارم فاکی دیگه باید بگم یون؟؟؟؟
با صدای حرصی و تقریبا بلند بکهیون، جونگیون از نایون فاصله گرفت و بعد از نوازش گونه ی دختر کوچکتر با انگشت شصتش رو به بکهیون گفت:
+ تا آخر عمرت... تو که میدونی بازم این کارو میکنم پس چرا میگی؟
× محض رضای خدا یون مگه خونه ندارین؟ اون سری اگه جی یون نمی اومد توی رختکن نایون رو لخت کرده بودی.
_ بکهیون شی
نایون که با دیدن بقیه ی کارکنا که به زور سعی داشتن جلوی خندشون رو از مکالمه اون دوتا که انگار فراموش کرده بودن دورشون اون همه آدمه بگیرن و صد البته بخاطر هیثیت خودش که داشت به باد میرفت بکهیون رو صدا زد و بعد از اینکه توجه بکهیون بهش جلب شد دسته گل رو از صندلی کنارش برداشت و بلند شد و با گرفتن دست جونگیون با گفتن " دیگه اینجا کاری نمی کنیم" سریعی جونگیون رو به طرف رختکن کارکنان هل داد تا بعد از برداشتن وسایل جونگیون سریع برن خونه و صدای داد بکهیون رو هم که می گفت" شما لعنتیا هر سری همین رو میگین" هم به توپولوهای باسن خوشگلش گرفت.
~~~~~~~~~~~~~~~در صندلی عقب ماشین رو باز کرد و اول دختر کوچکتر و بعد خودش داخل ماشین شد و در رو بست. دست گلش رو به صندلی جلو انتقال داد و روش رو سمت نایونی که متعجب بود که چرا باید بیان صندلی عقب برگردوند.
+ فکر نکنم تا خونه بتونی دَووم بیاری
خرگوش کوچولو. توی اتاق که داشتم وسایلمو جمع میکردم متوجه شدم تحریک شدی. فکر کردی بعد از چهار سال متوجه حالت های صورت و بدنت نمیشم؟ همین الان هم گونه هات رنگ گرفته و عرق کردی.و لبهاش رو روی لبهای دختر کوچیکتر که چشم هاش از حرف جونگیون گشاد شده بودن کوبوند.
گونه هاش یکم رنگ گرفتن. فکر نمیکرد یون متوجهش بشه. ولی واقعا میخواست توی ماشین ارضاش کنه؟اونم پشت رستوران بکهیون که ممکن بود هر لحظه یکی بیاد بیرون؟
با مکیده شدن لب بالایش توجهش به جونگیون جلب شد. بیخیال فضای دور و اطرافش شد. فاک وقتی یون داشت میبوسیدش بقیه میتونستن برن به درک!!! خودش رو بالا کشید و روی پاهای یون نشست.دست هاش رو بالا برد و دور گردن یون حلقه کرد.
YOU ARE READING
IᏟᎬ ᏢᎾᏢ
Fanfictionخلاصه: بیون بکهیون ۱۸ ساله درونگرایی که جرعت شروع کردن یک مکالمه ساده رو هم نداشت ولی چیشد که با دیدن چشم های اون دانش آموز انتقالی خیلی دلش می خواست جرعت حرف زدن رو پیدا کنه؟ برای اولین بار تو زندگیش جرعتشو جمع کرد و توی چشمای پارک چانیول ۱۸ ساله،...