با بسته شدن در بدنش به دیوار کوبیده شد و لبای چان روی لبهاش نشست لبهاش و گاز می گرفت و زبونشو روش میکشد. دوتا دستاش تو دست چپ چان اسیر شدن و با هدایت چان بالای سرش کشیده شد
_همین بالا نگهشون میداری
با صدایی که بخاطر تحریک شدن بم تر شده بود گفت و لباش روی چونه بکهیون فرود اومدن و مک محکمی بهش زد و بعد گاز ریزی گرفت که صدای ناله اعتراض آمیز بکهیون دراومد همیشه از گاز گرفته شدن چونش ناراضی بود.
خندید و سرشو عقب کشید دستی که باهاش دستای بکو گرفته بودن آروم آروم پایین اومدن و به لبهاش رسید. انگشتاش رو به لبای بکهیون فشار کوچیکی داد و بکهیون با فهمیدن منظورش دهنشو باز کرد. انگشتاشو به ته حلق بکهیون فشار داد و باعث شد بکهیون عوقی بزنه و تو چشماش اشک جمع بشه نگاهشو به چشم های اشکی و در عین حال خماره پسر کوچکتر داد و نیشخندی زد میتونست برای اون چشمای خمار همین الان بمیره. دستای خیس شدش رو از دهنش بیرون کشید و با رد خیسی که به جا میذاشت انگشتاشو به ترقوه هاش رسوند انگشت شصتش رو روش نگه داشت و با گرفتن نفس عمیقی لباشو به ترقوه هاش رسوند و شروع به بوسیدنشون کرد.
بکهیون که بخاطر حس انگشتای چان نفساش سنگین شده بود با حس لبها و زبون چانیول روی ترقوش ناله اه مانندی از بین لبهاش خارج شد و دستاش و پایین آورد تا روی شونه ی چانیول بزاره که با صدای هاسکی طور چانیول با ناله درمونده ایی دستاش و به جای اول برگردوند.
+مگه نگفتم همونجا نگهش دار!!!!
چانیول دوست داشت توی رابطه سلطه داشته باشه و اون کی بود که شکایتی داشته باشه؟ اونم سلطه چانیول روش رو دوست داشت خیلی خیلی زیاد ولی یولش الان بدجنس شده بود. چسبونده بودتش به دیوار با عضوی که از شدت تحریک داشت به باکسرش فشار میاورد و پاهای لرزونی که به زور روشون وایساده بود.
چانیول درحالیکه ترقوه هاش رو میمکید و روش زبون میزد دستش پایین تر رفت و شروع به باز کردن دونه دونه دکمه های پیرهن مردونه مشکی رنگ بکهیون کرد. با باز شدن تمام دکمه هاش دستش رو با بیشرمی روی بدن بکهیون میکشید و هرجایی که می خواست رو لمس میکرد. دستش رو به نیپل سمت چپش رسوند و انگشتشو دَوَرانی دورش کشید و با ناله های گربه مانند بکهیون که به گوشش رسید نیشخندی زد که از چشم بکهیون دور نموند و با دیدن نزدیک شدن سر چانیول به نیپل هاش چشماش گرد شد.
+ن..نههه...یول اههههه
با پیچیدن دهن گرمی دور نیپل سمت چپش باقی حرفش نصفه موند و ناله بلند و کشیده ایی از بین لبهاش بیرون اومد.
اون لعنتی میدونست روی نیپل هاش حساسه و الان تو این وضعیت کوفتی که دست هاش بالای سرش بود و نزدیک بود پس بیفته داشت نیپل هاش رو از جا میکند. دست هاش دیگه نتونست طاقت بیاره و تقریبا به پایین سقوط کردن و چانیول هم به خاطر حالش چیزی بهش نگفت.

YOU ARE READING
IᏟᎬ ᏢᎾᏢ
Fanfictionخلاصه: بیون بکهیون ۱۸ ساله درونگرایی که جرعت شروع کردن یک مکالمه ساده رو هم نداشت ولی چیشد که با دیدن چشم های اون دانش آموز انتقالی خیلی دلش می خواست جرعت حرف زدن رو پیدا کنه؟ برای اولین بار تو زندگیش جرعتشو جمع کرد و توی چشمای پارک چانیول ۱۸ ساله،...