جونگیون و نایون چهار سال پیش همدیگه رو دیدن. چانیول جمعه چون روز آف خودش بود شرکت نرفت و تصمیم گرفت با بکهیون به رستوران بره و هم بهش کمک کرده باشه و هم خدا رو چه دید شاید بکهیون قبول می کرد تا کارها رو به بقیه بسپره و چند ساعت زودتر میرفتن تا بتونه بکهیون رو ببره دیت.
به همین دلیل پرونده شرکت start world رو از منشیش خواست تا براش بیاره رستوران امضا کنه چون مدیر چویی تا بعد از ظهر امضارو برای آغاز پروژه می خواست. قبلا هم منشیش به رستوران اومده بود و نیازی به آدرس نداشت.
و یک ساعت و نیم بعد اون دختر با پوشه ی زرد رنگ توی دستش خودش رو به رستوران رسوند و وقتی منتظر بود رئیس پارک کارهای امضا رو بکنه نگاهش رو از پشت شیشه ی دفتر مدیریت که طبقه ی بالا قرار داشت پایین برد و به کارکنا که اینور و اونور میرفتن تا برای ناهار آماده بشن نگاه میکرد که جونگیون رو دید. داشت با بکهیون حرف میزد.
فاک....اون دختر لعنتی با اون موهای کوتاه لعنتی ترش و اون کاپشن فاکیِ چرم لَش توی تنش.....شت شت.... چجوری انقدر هات بود؟
کیه؟ اینجا کار میکنه؟ اسمش چیه؟×رئیس
_بله؟
چانیول همونطور که خودکار رو روی برگه می کشید جوابش رو داد.
×میگم... عام... اون دختره که داره با بکهیون شی حرف میزنه کیه؟
چانیول قرارداد رو توی پوشه ی زرد رنگی که نایون آورده بود گذاشت و سرش رو سمت جایی که نایون داشت اشاره می کرد برگردوند و وقتی نگاه نایون رو دنبال کرد و به جونگیون رسید پرسید:
_ چطور؟
× خیلی فاکینگ خوبههه رئیس. میشناسیش؟
_ دوست بکهیونِ. از زمان دبیرستان باهم دوستن.
پوکر جوابش رو داد. همیشه از رک بودن این دختر متعجب بود. خیر سرش رئیسش بود. کجا رفته بود اون احترام رئیس و مرئوسی؟
× چرا هیچ وقت تو رستوران ندیدمش؟... مگه اینجا کار نمیکنه؟
_ نه... جونگیون مدیر مالی یه شرکت خصوصیه الان چون جمعس و شرکتش آفه اومده پیش بکهیون.
× آهااا.... رئیس میگم امضات رو کردی؟ میخوام برم پیشش.
دختر منشی همونطور که موهاش رو روی شونه هاش مرتب میکرد و دنبال عطرش از توی کیفش بود پرسید.
_ آره
چانیول بدون اینکه تغییری توی چهره پوکر شدش بکنه جواب نایون رو داد و پوشه رو به دختر داد.
× خدافس رئیس
دختر منشی خداحافظی سرسری از چانیول که چهرش پوکر تر از این نمیتونس بشه کرد و تقریبا به طرف بکهیون و جونگیون پرواز کرد.
× سلام بکهیون شی
+ اوه سلام نایونی خوبی؟ چان قرارداد رو امضا کرد؟
× بله
و سرش رو به طرف جونگیون که در سکوت داشت بهشون گوش میکرد برگردوند.
+ اوه نایونی این جونگیونِ دوست من
نایون سرش رو پایین انداخت و با خجالت سلام کرد.
× سلام جونگیون شی خوشبختم.... ایم نایون هستم.
جونگیون هم لبخند کوچیکی زد و جواب داد:
_ سلام.... خوشبختم نایون شی
نایون چتری های روی صورتش رو به کناری زد و بعد از سرفه ی کوچیکی گفت:
× ام... رئیس گفتن شما دوست بکهیون شی هستین و فقط جمعه ها میتونین بیاین اینجا.... اممم... میخواستم ببینم...عام... میتونیم ناهار رو باهم بخوریم؟ البته اگه شما مشکلی ندارین.
و فقط خدا میدونست نایون اون روز چیکار کرد که سه روز بعد جونگیونی که مثل خواهر روحانیا رفتار میکرد گفت تصمیم گرفته به خودش و نایون ی فرصت بده و باهاش میخواد قرار بزاره اون هم فقط سه روز بعد از دیدن نایون!!!
و تهیونگ و سانا و از جمله بکهیونی که نمیدونستن پشمای ریخته شده شون رو چجوری برگردونن سر جاش.
و اون بین فقط چانیول بود که بدون این که خم به ابرو هاش بیاره به بقیه نگاه می کرد. هیچ کس بهتر از چانیول اون جادوگر رو نمیشناخت. اون دختر اگه نمیتونست مخ جونگیون و بزنه جای تعجب داشت. و جونگیون هم به زودی به این موضوع پی میبرد....
~~~~~~~~~~~~~~~
+ یونی؟
نایون به محض رسیدن به آشپز خونه دوست دخترش رو صدا زد و جوابش صدای مهربون جونگیون بود که انتهای آشپز خونه مشغول شستن ظرف ها بود.
_ اینجام دختر کوچولو
نایون سریع با دسته گلش خودش رو به جونگیون رسوند و از پشت بغلش کرد و دسته گل رو تقریبا توی صورت جونگیون فرو کرد تا جونگیون گل ها رو بو کنه.
جونگیون دستکش هاش رو از دست هاش بیرون آورد و به آرومی دسته گل رو عقب کشید و بعد از سپردن بقیه ی ظرف ها به چه وون و آقای مین با یک دستش دسته گل رو از نایون گرفت و دست دیگش رو پشت کمر دختر کوچکتر گذاشت و سمت صندلی های گوشه ی آشپز خونه هدایت کرد.
بکهیون همیشه از اینکه جونگیون توی آشپز خونه کار میکرد ناراضی بود. یه روز در هفته می تونست بیاد رستوران دیدنش و اون هم بیشترش رو توی آشپز خونه بود ولی جونگیون خودش کمک کردن توی آشپز خونه رو دوست داشت. و بکهیون هم.... خب نظر بکهیون اونقدر ها هم مهم نبود باید باهاش کنار میومد.
نایون رو روی یکی از صندلی ها نشوند و دسته گلی که توی دستش داشت رو به طرف بینیش برد و با پیچیدن بوی گل ها توی بینیش لبخند کوچیکی زد. دسته گل رو پایین آورد و روی صندلی کنار نایون گذاشت و دستش رو به صورت نایون رسوند و خیره توی چشم هاش گفت:
- خیلی خوش بو و قشنگن خرگوش کوچولو درست مثل خودت
🧬🧬🧬🧬🧬🧬🧬🧬
سلاااااااام چپتر جدید آیس پاپ اینجاست
امیدوارم از خوندنش لذت ببرین😗
YOU ARE READING
IᏟᎬ ᏢᎾᏢ
Fanfictionخلاصه: بیون بکهیون ۱۸ ساله درونگرایی که جرعت شروع کردن یک مکالمه ساده رو هم نداشت ولی چیشد که با دیدن چشم های اون دانش آموز انتقالی خیلی دلش می خواست جرعت حرف زدن رو پیدا کنه؟ برای اولین بار تو زندگیش جرعتشو جمع کرد و توی چشمای پارک چانیول ۱۸ ساله،...