[°~پارت سوم~°]

217 58 28
                                    

با شنیدن صدای تقه ای که به در خورد سرشو برگردوند.

_ چرا اینقدر دیر اومدی ؟؟ ۳ ساعت از اخرین پیامی که بهت دادم می گذره ...

لوهان ساک دستی که داخل دستش بود رو روی مبل کنار تخت گذاشت و نگاه گذرایی به چانیول انداخت.

_ ببخشید ...داشتم یه کار جدید رو ادیت می کردم یکم طول کشید.

چانیول که اخم کمرنگی روی پیشونیش بود از جاش بلند شد.

_ حداقل بهم می گفتی که نمیام تا یه فکری می کردم .
لوهان نیشخندی زد.

_ خب بچه که نیست یکی دوساعت تنها بمونه مشکلی پیش نمیاد اقای نگران.

چانیول پوزخدی زد و گفت: اگه اینجا بودی و کاراشو می دیدی بهم حق می دادی ...شده یه بچه ۸ ساله.

با یاداوری چند ساعت پیش سرشو که تیر می کشید با دستش ماساژ داد و به طرف در اتاق رفت.

_ می رم کارای ترخیصشو انجام بدم.خودت بیدارش کن.

چانیول از اتاق بیرون رفت. لوهان نگاهش به بکهیون افتاد که به طرز بانمکی پتو رو دور خودش پیچیده بود و با دهن باز خرخر می کرد. لبخندی زد و به ارومی دستاشو داخل موهای نرمش برد.

_ بیدارشو هیونی ...بسه هرچی چانو اذیت کردی.

بکهیون با حس دستایی داخل موهاش چشماشو باز کرد و با گیجی به اطرافش نگاه کرد.نگاهش به چشمای مهربون دوستش افتاد.

_ لوهان کی اومدی ؟؟

انگشت اشارشو بالا اورد و چشمای پف کردشو مالید.
لوهان که از دیدن صحنه روبه روش دلش قنج رفته بود بوسه ابداری روی گونه اش زد و محکم توی بغلش فشارش داد.

_ اخ که چقدر دلم برای دیدن این سایدت تنگ شده بود ...میدونی از اخرین باری که اینطوری کیوت دیدمت چندسال می گذره ؟؟!! حس می کنم این ورژنتو از قبل خیلی بیشتر دوست دارم.

بکهیون با نگاه کنجکاوی به چشمای درخشان لوهان خیره شد.

_ چطوری بودم مگه ؟؟

_ خب بخوام خلاصه بگم به شدت مودی بودی ...یه وقتایی شاد و شنگول و یه وقتایی هم عصبی و پرخاش گر ...اصلا دوست نداشتی بهت بگن کیوت سریع قاطی می کردی. چندین بار سر این قضیه با چانیول دعوات شد. وقتی هم پشت بوم بودی به شدت جدی می شدی و ترسناک.

_ بوم؟؟!

_ اره بوم نقاشی ... تو یه نقاش ماهری بکهیون. از اونا که توی مجله ها اسمشون می ره به عنوان هنرمند نابغه‌‌. حتی برای نمایشگاه نقاشی های رومانتیسم نیویورکم دعوت شدی.

_اوه ...

بکهیون با حالت گرفته ای به صحبت های لوهان درباره خودش گوش میداد.

" 𝔽𝕠𝕣𝕘𝕠𝕥𝕥𝕖𝕟 "Where stories live. Discover now