[°~پارت پنجم~°]

264 58 27
                                    


_ خب خب حالا نوبت بریدن کیکه ...زود باش تنبل از بغل چانیول بیا بیرون بعد از این که ما رفتیم فرصت به اندازه کافی داری.

بکهیون با شنیدن صدای شیطنت امیز لوهان چشم غره ای بهش رفت.

_ من بعدا با تو کار دارم.

لوهان خنده ای کرد و درحالی که کیک توی دستشو به بکهیون می داد ضربه ای به باسن گردش زد و سرشو نزدیک گوشش برد.

_ باشه قول می دم خودمو بزنم به اون راه و ندید بگیرم از اول شب داری با این شلوار تنگت بدبختو حالی به حالی می کنی. دلم براش سوخت من که توی اب زیرکاه رو می شناسم.

بکهیون نیشخندی زد و سرشو به سمت صورت چان چرخوند. چانیول که توقعشو نداشت سریع نگاه شو ازش گرفت و با حالت هول مانندی دستی به گردنش کشید.

سهون که داشت با کریس درباره قراردادی که تازه با شرکت معروفی بسته بودن توضیحاتی میداد با دیدن کیک سوتی زد و چاقو رو از روی میز برداشت و به دست چانیول داد.

_ به جای سرخ و سفید شدن کیک و ببر که معدم به فنا رفت.

جونمیون از اشپزخونه لوهان رو صدا زد تا کمکش کنه برای حاضر کردن شام.

_ میون بیا چان میخواد کیک ببره بعدا میام کمکت.

جونمیون با شنیدن صدای لوهان با پیشبند صورتی که بسته بود وارد پذیرایی شد.
بکهیون و سهون با دیدن جونمیون که با پیشبند ، عجیب شبیه مامانا شده بود پقی زدن زیر خنده.

_ مرض ... اگه موقع مهمونی گرفتن فکر غذای شبم کرده بودین الان مجبور نبودم برم توی اشپزخونه.

کریس نگاهی به تیپ همسر عزیزش انداخت و خنده ای که باعث شده بود لبهاش کش بیاد رو قورت داد.

جونمیون که نیشخند کریس رو دید با مشتش ضربه ای به شونه اش زد و درحالی که پیشبندو در می اورد کنارش نشست.

_ زهرمار ...به من میخندی ؟! حیف من که نگران شکم شماها بودم داشتم اشپزی می کردم.

کریس لبخند شیرینی زد و دستشو دور شونه های مرد ظریف کنارش حلقه کرد.

_ من غلط کردم. حالا اخماتو باز کن‌.

کریس نگاهی به بکهیون انداخت که مشغول روشن کردن شمع های روی کیک بود.

_ چرا به جای اینهمه ، فقط یه علامت سوال نخریدی؟

کریس منظورش شمع های روی کیک بود.
بکهیون چتری های جلوی چشماشو کنار زد و پشت چشمی برای کریس نازک کرد.

_ اون دیگه قدیمی شده بابابزرگ.

سهون نیشخندی به بابابزرگ خطاب شدن کریس زد.

چانیول از همشون ساکت تر بود و با نگاهی شیفته رفتار های پر از ذوق پسر رو به روش رو برانداز می کرد. اولین سال بود که جشن تولدش رو توی خونه اش تنها نبود.

" 𝔽𝕠𝕣𝕘𝕠𝕥𝕥𝕖𝕟 "Donde viven las historias. Descúbrelo ahora