پارت دوم (تلاش برای شروع دوباره)

147 36 14
                                    

پارت دوم

 
با صدای زنگ گوشیش آروم  چشماشو باز کرد و همینجور که خمیازه ای میکشید به صفحه گوشی نگاهی انداخت. سرش به طرز وحشتناکی درد میکرد. شماره ناشناس بود. بعد از کمی مکث تلفنو جواب داد‌:

-بله؟ 

 مرد تقریبا میانسالی سریع جواب داد:

-آقای اوه؟

 تو جاش نشست و موهای روی پیشونیشو عقب زد. دیشب حتی لباسشو هم عوض نکرده بود.

شروع به باز کردن دکمه های لباسش کرد.

-بله 

مرد پشت تلفن بازهم تامل نکرد 

-دیروز برای تعمیر لوله کشی و دوش حمام تماس گرفتید. اگه خونه نیستید یک روز دیگه بیام.

 سریع تو جاش ایستاد. به کل فراموش کرد بود! اولین کاری که دیشب بعد از اومدن به خونه انجام داده بود، این بود که به تعمیرکار زنگ زده بود. دیگه نمیخواست اون چانیول لعنت شده بیاد تو این اتاق! چانیول لعنت شده ... پس کسی خونه نبود.. 

با چشمای نیمه بازش نگاهی به ساعت انداخت، هفت صبح بود! مگه کِی از خونه بیرون رفته بود؟ 

- الان در رو باز میکنم. 

و همینجور که به سمت در ورودی میرفت نگاهی به در بسته ی اتاق چانیول انداخت. نمیتونست بدون اجازه وارد اتاقش بشه. باید ازش میپرسید. مطمئنا آخرین چیزی که برای امروز میخواست، زنگ زدن به چانیول بود‌!

 ایستاد و با بی میلی شماره چانیول رو گرفت. چیزی طول نکشید که صدای بم و پر از آرامشش توی گوش سهون پیچید. 

-    بله؟

با به یاد آوردن دیشب، اخم ریزی روی پیشونیش شکل گرفت. نمیتونست اون صحنه هارو از ذهنش بیرون کنه. 

 بعد از مکث کوتاهی حتی بدون اینکه سلام کنه گفت:

-  تعمیر کار اومده دوش حمام رو درست کنه. ببرمش تو اتاقت؟

و همینجور که چشمای خواب آلودش رو میمالید، منتظر جواب چانیول موند. صدای آشنایی از پشت تلفن به گوشش خورد:

-  کی بهت زنگ زده؟

اخم روی پیشونی سهون بیشتر شد. بخاطر اون صدا، حالا میدونست چانیول کجاست. 

  

-آره

به همین کوتاهی. 

سهون هم مکثی نکرد .

- آها

و خواست گوشی رو قطع کنه که صدای آرومی متوقفش کرد:

- خوبی؟

انگار میخواست خودش و سهون تنها کسایی باشن که این کلمه رو میشنوند‌. ابروهای سهون از بهت بالا رفتن. نمیخواست به خودش دروغ بگه، حتی اون کلمه به ظاهر ساده هم اگه از زبون چانیول میبود، دلشو میلرزوند. ولی... نه! لباشو بیون دندوناش گرفت و محکم بهم فشار داد‌. نه!  نمیخواست به اون نوازش ها و شنیدن این کلمه از زبون چانیول دلخوش کنه.

No.72Donde viven las historias. Descúbrelo ahora