part 5

719 70 9
                                    

+تهیونگ ×جیمین ÷جونگکوک

×"سر درد بدی افتاده بود به جونم با هر بدبختی که بود سخت‌ترین کار جهان رو امروز کردم و چشمام و باز کردم برای چند لحظه به سقف زل زدم و سعی می‌کردم یادم بیاد چه اتفاقی افتاده ... آروم روی تخت نشستم و به اطراف نگاه کردم .. یا چشمام چفت شده یا بلخره مردم چو صد در صد این اتاق خراب شده ی من نبود پاهام رو از تخت آویزون کردم و از روی تخت بلند شدم ... فاک درد بدی تو کل بدنم پیچید دستم رو گذاشتم رو شکمم و یه زره خم شدم تا شاید شاید از دردم کم بشه .. با باز شدن در سریع سمتش برگشتم و در کمال تعجب ... درسته جونگکوک رو دیدم "

×جونگ...گکوک
×"انگار چند سالی بود حرف نزدم صدام به زور بلا میومد وات ده ..."
÷آه جیمین چرا از رو تخت بلند شدی دراز بکشه لطفا تو هنوز خیلی حالت خوب نیست
×ای...ین..جا...کجا..ست؟
÷اینجا خونه منو تهیونگه
×چ..چی..؟...م..ن‌..این...جا.‌...چی....کار..میکنم؟
÷خوب دکتر گفت طبیعی چیزی یادت نیاد پس یه فلش بک ریز برات میرم ...

×خدا..ی من الان ... یادم اومد!
÷آره وقتی آوردیم خونه همچی عادی بود ولی بعدش یهو خیلی حالت بد شد و الان تغریبا ۳ روزه که خواب بودی .
×چییییییییییی؟
+چیشده چرا داد میزنی جیمین ؟
×خدای من ... من دیگه باید خودمو مرده فرض کنم من میکشه شما متوجه نیستین اون بعد از اینکه از زندان آزاد شد کلی دوست کله گنده و خلافکار داره منو میکشه حتما منو میکشه
+بسه کن جیمین تا وقتی من هستم جونگکوک هست هیچ اتفاقی نمی‌افته
×مثل میخواین چه غلطی بکنین برام بیست چهار ساعته خودم چسب بهم باشین امکان نداره من امروز از اینجا میرم
÷"شونه هاش رو تو دستم گرفتم عصبی تکونش دادم"از اینجا بری کدوم گوری میخوای بری ها چی فکر گردی خوبه خودتم داری میگی یارو روانیه جیمین
×برمیگردم خونه
+جالبه به اون جهنم دره میگه خونه بعد تاقتش نمیگیره اینجا بمونه
×نمیخوام پیش شما بمونممممم
÷چ..چی؟ چرا؟

×دوست ندارم و تو تهیونگ همون به قولی عوضی تا قبل از اینکه جنابعالی زبون باز کنی و حرف بزنی ۱ هفته بود از گل نازک‌تر بهم نگفته بود پس اینو باید بدونی که تو یه حوری مقصر این دردای و زخمای منی حال هم من از اینجا میرم و برام مهم نیست شده برم بیرون بمیرم ولی نه پیش تو جونگکوک که با اینکه ازت خواهش کردم به کسی نگی و گفتی و نه تو تهیونگ با اینکه کلی التماست کردم که به کسی نگی و گفتی نمی مونم
"از روی تخت بلند شد و دست جونگکوک که در تلاش بود تا متوقف کن رو پس زدم لباسم رو که روی دسته صندلی بود پوشیدم و سمت در اتاق رفتم "
×برو اون ور تهیونگ
+نمیرم
×برو اون ور تهیونگ بدنم درد میکنه حوصله ندارم
+بمون
×یه دلیل بیار که قانع شم که بمونم ...
×...
×نیست دیدی هیچ دلیل نیست پس از سر راهم برو کنار
÷چیزی یادش نمیاد از اون حرفایی که بهش زدم
+یعنی نمیدونم که م...
÷نه ... یادش نمیاد ... دکتر اینو بهمون گفته بود
×قضیه چی ؟
÷جیمین لطفا یه ۲ ، ۳ ساعت بمون پدر تهیونگ داره میاد ... لطفا اون و ببین و بعد برو خواهش میکنم
×برای چی داره میاد؟
+معلوم داره میاد ترو ببینه
×تهیونگ
+بله
×پدرم ؟؟؟
+چیزی بهش نگفتیم
×پس!؟
÷پس چی جیمین؟؟
×عموم از کجا فهمیده بود
÷ماهم هنوز نمیدونم
+ یکی دونفر رو فرستادم پیش نگران اون نباش
×فقط تا زمانی که پدر تهیونگ بیاد میمونم
+خیلی خوب باشه

&جیمین پسرم لطفا به حرف گوش بده لجبازی فقط وضعیت رو بدتر میکنه کاش زودتر بهم میگفتی و تو جونگکوک اینو بدون که از دست تو بیشتر عصبانیم که تموم این مدت چیزی نگفتی
÷متاسفم
&الان دیگه تاسف چیزی و درست نمیکنه باید از الان دیگه همه چیز و درست کنیم
&جیمین لطفا تو دیگه به خونتون برنگرد و پیش بچه ها بمون .
×ولی آخه
&لطفا جیمین
×چشم
&پسرا شما هم حواستون به جیمین باشه و .. خوب بهش رسیدگی کنین خیلی لاغر شدی پسرم
+چشم پدر
&و تو تهیونگ میخوام باهات حرف بزنم پس مثل یه بچه خوب و ناز پدرت رو تا دم در بدرقه ‌کن
+چشمم

&میدونم
+عام چیو ؟
&پسرم نازنینم
+بله
&آیا تو دو عدد شاخ بالای سر من میبینی؟
+یه لحظه یه چک بکنم ..... نه نمیبینم چطور ؟
&پسر چشم سفید خنگ این که تو جونگکوک تو رابطه این رو هم پشه میفهم ولیی..
+و..ولی چی ؟
&نگاه های تو جونگکوک نسبت یه جیمین عجیبه میدونی که پسرم ....
+میدونم پدر هیچ وقت بهتون دروغ نگفتم و نمیگم آره منو جونگکوک خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که از جیمین خوشمون میاد
&ولی پسرم این یه رابطه سه نفره میشه مطمئنی دربارش نمیخوام اذیتت کنم منعت کنم اینو میدونم که جئون و پارک اینجوری نیستن ولی راجب این رابط کامل فکر کنید با جونگکوک و بعد به جیمین این قضیه رو بگید دوست داشتن دونفر به یه اندازه کاره ساده ای نیست با جونگکوک کاملا راجب این قضیه مطمئن شید و بعد به جیمین بگید چون مطمئن باش کسی که اذیت میشه اول خودتی بعدشم جیمین چون ناخداگاه هم تو هم جونگکوک ممکن رفتارهایی بکنین که جیمین احساس اضافه بودن بکن
+حتما ... کاملا راجبش مطمئن میشم"شت شت شت شت خوبه که جیمین چیزی یادش نمیاد خیلی خوبه چه گندی پدر راست میگه باید کامل مطمئن بشیم "

..............

مهم لطفا بخونید
میدونم به روم میارین کوتاه بود ولی سر پارتای قبلی خیلی منتظرتون گذشتم حقیقتش عذاب وجدان داشتم و خوب احساس خودخواهی می‌کردم که من فکر داستان رو تو ذهنتون انداختم و ذهنتون رو درگیر کردم پس در قبال ذهنم احساستون مسئول ببخشید اگه دیر به دیر میزارم من دارم تمام سیعمو میکنم :) امیدوارم تو روند داستان بیشتر کمکم کنید

ᴘᴀꜱꜱɪɴɢ ᴛɪᴍᴇ ꜱᴘᴇᴇᴅ《𝐕𝐌𝐊》Where stories live. Discover now