-"یه بار دیگه به اتاقم نگاه رده باشم که چیزی و جا نذاشته باشه ... از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین رفتم از اونجایی که میدونستم فقط جانگکوک خونست قبل از اینه از در خونه برم بیرون داد زدم "
-جونگکوکککککک
+بلهههههههه
-من دارم میرم بیرون خرید تو چیزی نمیخوای !
+"از اتاقم اومدم بیرون و بالای پله ها وایسادم و نگاهش گردم"نه منکه چیزی نمیخوام ولی میگم مطمئنی نمیخوای من باهات بیام ..
-معلومه الان حداقل ۱ ماه میشه که گذشته بعد از اون رسوایی و دستگیریه عمو نمیدونم چرا هنوز نگرانی
+تو که باید بهتر از من بدونی که عموی تو خیلی کینه اییه و اگه کسایی رو گذاشته باشه تا تلافیش رو سرت در بیارن چی
-جونگکوک نگران نباشه فقط یه خرید سادست با ماشین میرم پاساژ خرید میکنم و سریع برمیگردم
+خیل خوب مراقب خودت باشه هر اتفاقی افتاد یا چیز مشکوکی احساس کردی فقط یه تک زنگ بهم بزنه
-حتما تا قبل از اومدن تهیونگ برگشتم "اومد از در خونه خارج شم ولی قبلش دوباره برگشتم سمت جونگکوک" میگم مامان گفتی چیزی نمیخوای برا خونه؟
+مردک کوتاه به من میگی مامان؟؟
-"بلند بلند خندیدم و قبل از اینکه خشم جونگکوک شامل حالم بشه از خونه زدم بیرون و به سمت مرکز شهر رانندگی کردم..رابطمون خیلی نزدیک شده بود توی این ۱ ماه با جونگکوک و البته با تهیونگ ولی هنوز صمیمیتی که بین منو جونگکوک ایجاد شده رو با تهیونگ ندارم .. پنجره ماشین رو دادم پایین تا هوای تازه فضای کوچیک رو عوض کن و یه نفس عمیق کشیدم و و تمرکز رو گذاشتم رو رانندگی و مقصد"8:37p.m
×"ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و موبایلم رو برداشتم از روی داشبورد و بعد از قفل کردن ماشین سمت خونه رفتم وقتی در خونه رو باز کردم اولین چیزی که دیدم جونگکوک بود که مضطرب راه میرفت و زیر لب حرف میزد"
×سلام؟؟
+او خدای من ته برگشتی دارم از نگرانی میمیرم !
×چی شده ؟
+جیمین ساعت حدودا ۴ و ۵ بود برای خرید از خونه رفت بیرون و گفت قبل از برگشتن تو برمیگرده و علاوه بر اینکه هنوز برنگشتم حتی جواب تلفنم هم نمیده دار دیونه میشه اگه بلایی سرش اومد باشه چی ؟
×آروم باشه ته جیمین آدم بالغ و بزرگی میتونه از خودش مراقبت کنه اگه تا ۱ ساعت دیگه ازش خبری نشد میری دنبالش ، میدونی که کجا رفت؟
+فکر کنم رفت مرکز خرید میونگ دونگ
×خیلی خب الانم آروم باشه اتفاقی نیافتد باشه "این رو در حالتی گفتم که دل آشوب لحظه ولم نمیکرد و مغزم هم انگاری لج کرده بود و بدتر اتفاق های که ممکن هست بیافته رو برای به تصویر میکشه و این بیشتر عصبیم میکرد"
10:50p.m
+تهه!!
×خیلی خب لباستو بپوش بریم مرکز خرید صد در صد دیگه تعطیل شده دیگه باید بریم پیش پلیس
+تا تو ماشین و بیاری من اومد
×باشه"یه نگاه به خودم تو آیینه وردب خونه کردم هنوزم لباسایی که باهاش اومده بودم تنمه بیخیال از خونه بیرون رفتم و ماشین رو روشن کردم و منتظر جونگکوک موندم"
+خیلی هب بریم
×تو راه بازم بهش زنگ بزنم
+باشه باشه
×"میتونستم لرزش دستاش رو ببینم " جونگکوک اتفاقی نیافتاد خودتم خوب میدونی جیمین لجبازه احتمال رفته خونه یکی از دوستاش و به ما نگفته همین
+نه تهیونگ اون بهم قول داد بدون اطلاع جایی نمیره ..
×پیداش میکنیم عزیزم نگران نباش
+میخوام ولی نمیشه فکر اینکه ممکنه چه اتفاقایی ممکنه افتاده باشه دیونم میکنه.
.
×"باهام وارد ایستگاه پلیش شدم و اولین چیزی که دیدم باعث شد یه لحظه به چشمام شک کنم ...........................
سلاممممممممم
میدونم میدونم اصلا دلتون نمیخوای کلمو بکنین و فحش بدید برای این تاخیر و اینو میدونم خیلی هم دوستم دارید ای بابا چیکار کنیم دیگه 🤍🤣
راستی یه پارت دیگم براتون آماده کردم طولانی (جان جان خدایی کیف نمیکنین برای رویی که دارم) شب میزارم براتون

YOU ARE READING
ᴘᴀꜱꜱɪɴɢ ᴛɪᴍᴇ ꜱᴘᴇᴇᴅ《𝐕𝐌𝐊》
Fanfictionکاپل = ویمینکوک باید ترسید وقتی همه چیز سریع اتفاق میافته شاید به همون سرعت که به دست میاره از دست بدی ؛)