-یعنی تو داری میگی که الان اینا از طرف عموم نیستن
÷درسته جیمین اون کسی که دیروز اومد سر وقتت اصلا از طرف عموت نبوده و خوب تو فکر میکردی از رفقای دوران زندانش باشه و اصل قضیه اینکه چون عموت به نصفشون بدهکار بوده هیچکدومشون چشم دیدنشون ندارن چه برسه به اینکه کمکش کنن ، متاسفم ولی ایندفعه این درده سر از طرف هم خونه
هاته-جونگکوک و تهیونگ؟؟
÷آره، کاره خیلی سختی بود این یه زره اطلاعاتم به بدبختی تونستم تو این وقتم کم به دست بیارم
-از طرف جونگکوک و تهیونگ ان؟
÷نه اشتباه نکن اونجوری که من متوجه رئیس باند این گروه خیلی پیگیر خرید سهم شرکت تهیونگه ولی خوب هر بار دست رد خورده به سینش
-باند؟
÷درسته! ولی از اونجایی که وقت کم بود و امکانات محدود فقط همین و میدونم که یه باندن و کله گندن
-خوب ، به نظرت من الان چیکار کنم؟÷بهترین کار اینه که الان با اون دوتا هم این قضیه رو به اشتراک بزاری
-ولی آخه....
÷جیمین تحت هیچ شرایطی نمیشه اینو ازشون پنهون کرد چون خودشون یه سر ماجران پس هر چه سریع تر بگی بهتره
-باشه-راستی کیفم پیدا شد؟
÷آره اونم خیلی زود و واقعا جای تعجب داره همه وسایل چک شده و سر جاشه میتونی بری از بایگانی بگیریش تو راه برگشتم مراقب خودت باشه
-باشه بازم ممنون هیونگ تو نبودی نمیدونستم چیکار کنم
÷همه چی برای دونسنگم
-خدافظ
÷هوم "آروم سرمو تکون دادم"،"از اتاق نامجون هیونگ بیرون اومدم و به راحتی اتاق بایگانی که ته راه رو بود رو دیدم ، سمتش رفتم و بعد از چند ضربه زدن به دره اتاق درو باز کردم و وارد اتاق شدم ، فضای اتاق اینجوری بود که یه میز دقیقا روبه روی درد و هیچ پنجره ایی تو اتاق نبود سر تا سر اتاق از کف تا سقف رو کمد های آهنی پر کرده بود و کله این فضا با یه لامپ سقفی کوچیک بالای سر میز روشن میشد ، این فضا خیلی استرس آور بود چجوری یه نفر شب و صبحشو تو این مکان میتونه بگذرونه، آروم قدمی به جلو برداشتم که در پشت سرم یهو خیلی محکم بسته شد رسما قلبم تو سینم میزد الان فقط میخواستی از اونجا خارج شم برای همین سریع به میز نزدیک شدم ولی کسی پشت میز نبود سعی کردم کسی رو صدا کنم ولی کسی جواب نمیداد یهو کل اتاق روشن شد و یه نفر رو دیدم که با یه کلاه کپ مشکی که کل صورتشو پوشنده بود جلو وایساد از ترس و شوک یه قدم عقب رفتم ولی بعدش کل شهامتم رو جمع کردم و سعی کردم بدون لکنت حرف بزنم "
-ب..بخشید اومدم که...کیفم رو که دی..روز پیداه ش..شده تحویل بگیرم به ا..سم پارک جیمین
-"خیلی یهویی کیفم و از پشت سرش در آورد و گرفت روبه روی صورتم ... رسما داشتم سکته رو میزدم ، دستم و بردم نزدیک و کیفو گرفتم ولی تا اومدم دستمو بکشم عقب مچ دستمو محکم بین دستاش گرفت "=به نفعته تا تنها نشدی دره کیفو باز نکنی
-چ...چی؟-"یهو دوباره همه جا تاریک شد و وقتی نور ضعیف لامپ سقفی دوباره برگشت دیگه کسی پشت میز نبود ، سریع سمت در رفتم و ازش خارج شدم ، به ساعتی که بیرون اتاق روی دیوار نصب شده بود نگاه کردم چجوری من دو ساعت اون تو بودم "
#عام ببخشید آقا داخل اون اتاق کاری داشتید
-بله رفتم "کیفم و بالا آوردم و جلوش گرفتم " کیف و تحویل گرفتم
#کسی اونجا بود
-بله ! چطوره؟
#هیچی . ببخشید بفرمایید
-م..ممنون!؟
-"یه کمی از سؤالش گیج شدم ولی بعدش سریع به سمت خروجی پا تند کردم "
#ولی یون بهم گفت امروز نماید و من بیام جاش !
(برای اینکه زیاد گیج نشید # ایشون کارمند یا همون کسی که تو بایگانی کار میکنه هستش و دوستش که اسمش یون بهش گفت که نمیتونه امروز بیاد و ایشون جای اونم بمونه برای همین تعجب کرد که چجوری جیمین رفته اونجا و کسی هم بود که بهش وسیله رو بده)[تهیونگ و کوک ، خونه]
×دیر کرده!
+اشکالی نداره ، بر میگرده !
×ولی باید تا الان خونه میبود
+ته جیمین دیگه بچه نیست
×میدونم ، میدونم فقط نگرانم
+درک میکنم منم نگرانم ، به یونگی سپردی ؟
×آره گفت تاتوی قضیه رو در میاره و سریعا برامون میفرسته تو هر تایمی که باشه
+خوبه الانم استرس نداشته باشه الاناست که برسه
*صدای در*
+بفرما خودشه ، الکی نگران بودی اومدش
×جیمین ...
-اوه سلام ، شما خونه این ؟
+معلوم !؟ چیزی شده ، رنگت پریده؟
-نه حالم خوبه
×ولی معلوم نیست ها قشنگ شدی گچ دیوار رنگ به صورتت نیست ، اتفاقی افتاده؟
-نه ، من .....من فقط میخوام تنها باشم ، ببخشید من میرم تو اتاقم !
×ولی آخه جی...
+ته عزیزم بزار بره منم الان خیلی نگرانم بزار حواسش بیاد سرجاش ازش میپرسیم
"یه نگاه بهش کردم که داشت از پله ها بالا میرفتم درصورتی که کوله ی مشکلی رو سفت بغل کرده بود"
+و اون باید جواب سوالاتمون و بده .......................................
منتظرم نظر بدین شیطونا>>>>>>

أنت تقرأ
ᴘᴀꜱꜱɪɴɢ ᴛɪᴍᴇ ꜱᴘᴇᴇᴅ《𝐕𝐌𝐊》
أدب الهواةکاپل = ویمینکوک باید ترسید وقتی همه چیز سریع اتفاق میافته شاید به همون سرعت که به دست میاره از دست بدی ؛)