part 4

740 69 10
                                    

+تهیونگ ×جیمین ÷جونگکوک

×"یک فاکینگ هفته بود که می‌گذشت و اون لحظه یادم که دقیقه بعد از رفتن تهیونگ یه دعوای خیلی بزرگ با جونگکوک داشتیم"
×چیزی که این شرایط استرس آور رو برام مزخرف تر می‌کرد رفتار های عموم بود که به طور عجیبی تو این یک هفته حیلی تغییر کرده بود مهربون شده بود و اصلا به سخت نمی‌گرفت و از اونجایی که پدرم هم بهم زنگ نزده بود میتونستم حدس بزنم هنوز تهیونگ چیزی راجبش به پدرم نگفته از این شرایط فاکی به شدت بدم میاد خیلی مزخرفه،با صدای در دوباره استرس عجیبی کل وجودم رو فرا گرفت"
×بفرمایید!
#برادر زاده ی عزیزم
×اوه عموم
#هیچ وقت فکرشم نمیکردم
×"انگار جریان خونم متوقف شده دست و پام یخ کرد مغزم قفل کرده میترسیدم از چیزی که قرار بعدش به زبون بیاره "
#دقیقا بی جنبه ای مثل پدر احمقت اصلا بهت لیاقت مهبت کردن نیومده نه باید باهات مثل یه سگ رفتار کنم
×"کاش دهنمو گل میگرفتم نمیدونم این همه جرت و از کجا آوردم"
×فکر کردی دیگه ازت میترسم تو تمام طول زندگیم پدر از گل نازک‌تر بهم نگفته تو کی باشی که بخوای برای من خط و نشون بکشی بعد یه مدت از سگ دونیی که حقت بوده توش باشی اوم....
"یه طرف صورت کامل داغ شده گوشم سوت می‌کشید صدا ها برای چند ثانیه طولانی محو شدن "
#پسر هرزه ی عوضی نشونت میدم "دستمو سمت کمربند شلوارم بردم و بازش کردم و تا جایی که میتونستم زدمش تمام لباساش پاره شده بود بدنش کبود شده بود و از بعضی جاهاش خون میومد نشستم رو شکمش و مشتای پشت سر هم رو کوبیدم تو سرش و بعد همینجوری که با پشت دست میزدم تو دهنش بلند فریاد میزدم "
#این دهن لعنتیت رو خودم گل میگیرم احمق مبکشمت
"از موهاش گرفتم و همینجوری که رو زمین میکشیدمش سمت در خارجی خونه بردمش  در باز کردم و همینجوری تن لشش و دنباله خودم رو زمین گل آلود که با خاطر بارونی بود که می‌بارید میکشیدم و کنار یکی از درختای باغ خون ولش کردم "
#حق نداری امشب برگردی خونه همینجا میمونی تا حساب کار دستت بیاد پسره ی نمک نشناس فردا هم یه دستی به سر و رویت میکشی تر و تمیز و مرتب فردا باید سر میز صبحانه ببینمت فهمیدی؟احمق هرزه.

×"هر قدمی که بر می‌داشتیم برام عذاب بود سر درد میکرد گرمم بود ولی بدنم یخ کرده بود حدس اینکه سرما خوردم خیلی سخت نبود کل دیشب و با اون وضعیت بیرون زیر بارون بودم با قدمای کوتاه و آرومی که برمی‌داشتم سمت میز منشی رفتم "
×تهیونگ اومده
=سلام آقای پارک حالتون خوبه؟ رنگتون پریده!
×تهیونگ ... اومده
=ب..بله آقای کیم و جئون اومدن
×ممنون
×"کلی التماسش کردم ... به دستو پاش افتاد که چیزی نگه ... البته اینکه دوبرابر هم کتک خوردم تقصیر خودمم هست ، به در روبه روم نگاه کردم چرا همه چیز انقدر گنده شدن بود همچین هم دور سر در حال چرخش بود یه حس خلاء بود تغریبا دیگه داشتم هیچی حس نمیکردم ولی الان وقتش نیست ، دو ضربه به در زدم و وارد اتاق شدم "
+بفرمایید
×چرا ؟
÷جیمین.... حالت خوبه ؟ رنگت پ...
×چرا تهیونگ
+جیمین حالت خوب نیست یه لحظه بیا بشین ببین چی شده
×چرا گفتی
+این کارو باید زودتر میکردیم
×من التماست کردم تهیونگ
+همه چیز قرار بهتر بشه
×جدی .. الان جدیی؟
"دستم و مت دکمه کتم بردم و بازش کردم و پرتش کردم رو زمین دکمه های پیرهنم و یکی دیگه پشت سرهم باز کردم و پیرهنم هم پرت کردم رو زمین چشمای متعجب و وحشت زده جفتشون رو میتونستم حس کنم "
×این اون وضعیت خوبه ؟ من کل دیشب نتونستم پلک رو هم بزار با این وضعیت کوفتی کلا دیشب زیر بارون شب و صبح کردم بعد تو برای مت از وضعیت خوب حرف میزنی
÷خدای من جیمین بزار کمکت کنم.."دستمو سمتش دارز کردم میتونستم لرزش زانو هاشو ببینم حدس اینکه ممکنه تا چند لحظه دیگه بیافته سخت نبود"
×دستت به من نخوره جونگکوک دستت به من نخوره
+لجبازی نکن جیمین لطفا " تو یه حرکت سریع سمتش رفتم و بغلش کردم و گذاشتمش رو مبل کنار مبل زانو زدم و به بدنش نگاه کردم یه جای سالم نمونده بود الان هم که بهش نزدیکتر شده بودم میتونستم اثاره کبودی رو روی گونه و صورتش ببینم عصبی دستمو مشت کردن "
+امشب برنمیگرده خونه
×دیونه شدی ؟ میخوای بکشتم
÷غلط کرده عوضی حروم زاده
+قبلش من کشتمش نگران نباش تا وقتی همه چیز راست و ریست شه خونه منو جونگکوک میمونی باشه

×تهیونگ
+بله
×تو از من بدت میاد،پس چرا کمکم میکنی؟
+فقط بر..
÷ازت بدش نمیاد
+دهنتو ببند جونگکوک
÷چرا وقتی خودش یه طرف قضیه ست نباید چیزی بدونه
×چیشده؟
÷من خسته شدم تهیونگ بهش میگم
÷جیمین منو تهیونگ ازت خوشمون میاد
+خفه شو جونگکوک
×چی ؟ ... چی میگی جونگکوک ولی شما هم دیگه رو دوست داریم چهار سال پیش شما عاشق هم بودین
+اون موقعه هم همین بود
×یعنی جداییتون
÷آره.. گیج بودیم حس مشترکی بهش داشتی باعث سردرگمی تهیونگ شده رفت و ت رو مقصر جدایی خودمون میدونست ، از جیمین حال دلیل تعصب مارو میفهمی رو خودت ...
+پس وقتی بهت میگم برنمیگردی تو خونه لعنتی یعنی برنمیگردی فهمیدی
×من ... میخوام بخوابم ...
+.... خیلی خوب میگم برات پتو بیارن
+جونگکوک امروز رو به خانم مین بگو زود برمیگردیم تا هم جیمین یه استراحتی بکنه هم به این
÷زخمای برسیم اوکی باشه تو جیمینو ببر تو ماشین خیالت راحت منم میام
+چرا انقدر منو باهاش تنها میزاری
÷میخوام متوجه احساس واقعیت بشی اون صد و بزار کنار یه لحظه به قلبت مجال بده
+تو دیونه ای جونگکوک
÷میدونم دیونه ی تو
و جیمین
+حس میکنم اشتباه کردم باید اول میاوردیمش پیشخودمون بعد به پدرم می‌گفتیم
÷مهم این الان اینجاست ، مراقبش باش میبرمش پایین من کارا رو زود میسپرم و میام پایین باشه ...

.
.

+"به صورت غرق در خوابش نگاه کردم و نفسای منظم آرومی که می‌کشید  نگاهم و از اینه ماین گرفتم و به به روبه روم نگاه کردم تا هرچه زودتر به خونه برسیم "
÷واقعا دوست دارم عموش و سه بار از نزدیک ببینم که
÷انقدر بزنمش تا بمیره
+انقدر بزنمش تا بمیره
÷اوکی خوبه تنها نیستم
+فقط دستم به دستاش برسه
÷راستی تهیونگ یه چیزی ذهنم در گیر کرده
+هوم بگو
÷وقتی اولین بار بهم گفت راجب یه کار نمیه تموم عموش باهاش اشاره کرده و معلومه از اون کار می‌ترسه چون هر وقت راجبش حرف میزد رنگش می‌پرید حتی وقتی توام باهاش داشتی دعوا میکردی و التماست می‌کرد یه اشاره ای به این قضیه کرد میترسم از اون چیزی که تو ذهنم
+منظورت ت...
÷به ذبونش نیار فکرشم دیونه میکنه
+چیشد که اینجوری شد چرا همچی انقدر سریع اتفاق میافته میترسم کوک میترسم
÷از چی
+خیل زود باهاش کنار اومد خیلی زود داریم به دستش میاریم
÷خو این بديش کجاست؟
+میترسم همینقدر سریع هم از دستش بدیم میترسم همینقدر سریع هم وابسته شیم
خیلی گیجم واقعا همه چی داری مثل باد پیش میره امید وارم یه مدت اتفاق بدی نیافته .

..............
سوال داری ؟ حتما بپرس دور سرت بگردم عشقم
از روند داستان رازیی؟
دوست داری چجوری پیش بره نظرتو دوست دارم بشنوم.

ᴘᴀꜱꜱɪɴɢ ᴛɪᴍᴇ ꜱᴘᴇᴇᴅ《𝐕𝐌𝐊》Where stories live. Discover now