𝗣𝗔𝗥𝗧 1

247 21 1
                                    

زمان اینده=
قطرات بارون یکی یکی روی هم می نشستند به سختی ارامش خودمو حفظ کرده بودم نفسم بالا نمیومد حالم هر لحظه بد و بدتر میشد همونطور که به شیشه ی ماشین خیره بودم داشتم به گذشته فکر میکردم با احساس خیسی گونم متوجه شدم اشکام بدون اراده خودم شروع به فرو ریختن کرده بود اون جونگکوک مغرور و احساسی چیزی نمونده قلبم تکه تکه شده و حتی تکه هاشم پودر شدن شخصی که از همه بیشتر دوستش داشتم بدترین و بدترین ضربه هارو به من زده و از من تنها ویرونه ای باقی مونده نفس نفس میزدم دیگه تحمل نداشتم چرا چرا باید....
حتی نمیتونم بهش دیگه فکر کنم شاید این دیگه اخرش باشه باید برگردم و همه چیو تموم کنم
+رسیدید لطفا حساب کنید اقا اقا حالتون خوب
مثل اینکه خوابم برده بود پول و دادم بعدش پیاده شده جلوی خونه که با کلی عشق واردش شدم ولی الان میخوام با کلی تنفر و دل شکستم ترکش کنم بلاخره از فکر دراومدم
وارد اسناسور شدم نمیدونم چرا ولی بدنم مور مور میشد خیلی حس بدی داشتم بلاخره اسانسور وایساد زمان برام دیر میگذشت جلوی در خونه وایسادم خواستم رمز و بزنم که دیدم در بازه تعجب کردم وقتی وارد خونه شدم همه جا بهم ریخته بود و یهو متوجه همسرم شدم که پشت من به در تکیه داد و درو بست برگشتم سمتش خیلی عصبانی به نظر میرسید تمام غرورم فرو ریخت و نمیدونستم اون لحظه چکار کنم ضربان قلبم بالا رفت اون جلوتر اود و به خودم اومدم
+کری یا کور به چه دردی میخوری کجا بودی هرزه
اون کلمه ی اخری که گفت باعث شد هم درونم شعله ور بشه از خشم هم از یه طرف احساس نا امیدی شدید وارد قلب و مغزم شد
-پیش جیمین بودم فکر نمیکنم نیاز باشه تمام گزارش کارام و بهت بدم کیم
از اینکه از خودم دفاع کردم پشیمون نیستم ولی وضعیت و این حرف من بدتر کرد
+به کسی مثل تو انگار خیلی رو دادم تو فقط یه وسیله بازی بودی فقط ازت سو استفاده کردم و هیچ حسی بهت ندارم اما تا وقتی اون اسم کثیفت کنار فامیلی منه اگه حتی یک بار دیگه بری دیدن اون دوستای کثیف تر از خودت قول نمیدم زنده بزارمت
با عصبانیت حرفش و تو صورتم داد زد
قلبم تیکر میکشید چجور این حرفا و به زبون اورد فشار دستاش و خیلی بیشتر کرد تا حدی که به سختی نفسم بالا میومد اشتباه من کجای کار بود نباید خودمو گول میزدم ...

vkook. سهم من از تو Donde viven las historias. Descúbrelo ahora