Part 8

424 114 146
                                    

همون طور که ماشین رو به سمت ویلا می روند نگاهی به صندلی کنارش انداخت، جونگین چشمای پف کرده‌شو بسته بود و سهون حدس می زد که خوابیده باشه.

این عادت کیوته تو ماشین خوابیدنشو دوست داشت، مثل بچه های کوچیک همیشه تو ماشین در حال حرکت خوابش می برد.

گوشه صندلی جمع می شد و لباش آویزون می شدن که باعث می شد دل سهون براش ضعف بره و بخواد همون جا تو بغل خودش فشارش بده.

می دونست جونگین الان دلش نمی خواد به عمارت بره پس تصمیم گرفته بود که چند روزی تو ویلا بمونن تا کاراشو درست کنه و یه مسافرت چند روزه برن تا بتونه رابطشونو از این وضعیت داغون بیرون بیاره.

حالا که جونگین کمی نرمش نشون داده بود نباید فرصتو از دست می داد، هر چند که هنوزهم کمی ترس تو وجودش مونده بود اما مطمئن بود به مرور وقتی نسبت به جونگین اطمینان پیدا کرد خیالش از بابت فرار نکردن اون هم راحت می شه.

بدون این که صدای اضافه ای ایجاد کنه تا وقتی که به ویلا رسیدن در سکوت رانندگی کرد و به موسیقی ملایمی که تو ماشین پخش می شد گوش داد.

وقتی ماشینشو تو پارکینگ ویلا پارک کرد نگاه کوتاهی به پسر کنارش انداخت که عمیقا به خواب رفته بود و نفس های منظمش نشون می دادن که چقدر راحت خوابیده.

چیزی مثل خوره داشت مغز سهونو می خورد. اگه جونگین فکر فرار به سرش می زد سونگهو و مینجونگ از پسش برنمیومدن، پس باید برای محکم کاری تا وقتی که برمی گشت اطمینان پیدا می کرد که اون جایی نمیره و فکر فرار کردن به سرش نمی زنه.

از داشبورد ماشینش دستبندی برداشت و سریع تو جیب شلوارش جا داد. می دونست ممکنه جونگینو عصبی کنه اما کاری از دستش برنمیومد، اگه مطمئن نمی شد کل فکرش درگیر جونگین می موند و کاراشو انجام نمی داد.

دوباره نگاهی به صورت خوابیده جونگین انداخت و لبخندی زد، با ملایمت پشت دستشو روی گونه صاف جونگین کشید و‌ همون طور که به سمتش خم می شد بوسه آرومی روی شقیقه‌ش زد.

سنگینی تنش روی جونگین باعث شد اون تو خواب کمی تکون بخوره و از خواب بیدار شه، سهون که خودش هم قصد بیدار کردن اونو داشت با صدای آرومی از همون فاصله نزدیک زمزمه کرد.

"بیدار شو خرس کوچولو...رسیدیم."

حرف شیرین و ملایمی که زد به لحن و صدای جدی و محکمش نمی خورد که باعث شد جونگین چشماشو به سختی باز کنه و با حالت چندشی بهش خیره بشه.

کمی کش و قوس به بدنش داد و صاف روی صندلیش نشست، هنوز کمی خوابالود بود و مغزش در حال تجزیه و تحلیل اطرافش بود اما هنوز کلمه خرس کوچولو توی ذهنش پررنگ بود.

Not You (SeKai) <completed>Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang