Part 5

401 121 23
                                    

با صدای فریاد بلند سهون از خواب پرید و سریع چشماشو باز کرد. صدای داد و فریادای اون به اندازه ای بلند بود که از طبقه پایین عمارت به گوش جونگین می رسید.

به سختی نیم خیز شد و سعی کرد دقیق تر گوش بده اما چیزی دست گیرش نشد. با بی حوصلگی نگاهشو از پنجره به بیرون داد و به یاد دیشب افتاد.

همه حرفاشو زده بود و در نهایت عین احمقا تو بغل سهون خواب رفته بود و این باعث می شد دلش بخواد خودشو خفه کنه.

لمس های سهون بی اختیارش می کردن و اون دلش نمی خواست که این قدر دربرابر اون ضعیف باشه. دلش می خواست از این عمارت که براش تبدیل به شکنجه گاه شده بود دور بشه اما انگار یونگهونم قصد نداشت که بهش کمکی بکنه.

با صدای باز شدن در و ورود سهون به اتاق سرشو چرخوند و نگاهی به اون مرد آشفته انداخت. قطعا مشکلی پیش اومده بود که اینقدر عصبی بود.

سهون چمدونیو از داخل کمدش بیرون کشید و رو زمین انداخت، نگاه کنجکاو جونگین روش ثابت مونده بود اما امکان نداشت که چیزی ازش بپرسه چون به اون ربطی نداشت.

سهون چند دست لباس و وسایل تو چمدون ریخت و وقتی متوجه بیدار بودن جونگین شد به سمتش رفت.

"صبح بخیر، می دونم با صدای من بیدار شدی ولی من باید چند روز برم ژاپن اون جا به مشکل خوردن و باید حتما برای حل مشکل من اون جا باشم. خودت خوب می دونی که چقدر به خاطر کارا دارم دردسر می کشم، از این که یهویی دارم می رم عصبی نشو."

سعی کرد با صدای آروم توضیح بده و حداقل با جونگین تو این لحظه که به شدت عصبی بود با ملایمت رفتار کنه. نمی دونست چطوری باید توضیح بده اون تا حالا به کسی جز پدرش جواب پس نداده بود.

ته دلش امیدوار بود که کاش بتونه مثل قبل بدون هیچ ترسی همون طور که در توانش بود و بلد بود با جونگین مدارا کنه. بعد از اون اتفاق به نظرش میومد که برای یه حرف زدن ساده هم اضطراب داره و می ترسه که جونگینو آزرده کنه.

جونگین سهونو با همون ملایمت و مهربونی کمش هم دوست داشت و براش با ارزش بود چون عاشق خود واقعی سهون شده بود و می دونست همون محبت های به نسبت کمش هم نشونه با ارزش بودن جونگین برای سهونه.

اما حالا حتی حرف های عاشقانه سهونم اونو تحت تاثیر قرار نمی دادن و این باعث می شد سهون عصبی تر از قبل بشه.

"من ازت چیزی نپرسیدم، پس توضیحی لازم نیست. به من ربطی نداره که کجا می ری و برای چی می ری."

سهون حرفی نزد و فقط برای چند ثانیه بهش خیره موند، دیشب کمی امیدوار شده بود ولی انگار لجبازی های جونگین قرار نبود به این زودیا تموم بشه.

Not You (SeKai) <completed>Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin