part6

94 20 3
                                    

EP: 6

-: میتونی توی این نمایش بهم کمک کنی؟ 

*****

ییبو شوکه شد؛
مشخص بود که مخاطب جان خودش است...

جان از چه زمانی فهمیده بود که او اینجا ایستاده و به حرف‌هایش گوش می‌دهد؟ 

ولی اینکه زمان نقش بازی کردن او را صدا کرده بدان معنا بود، که از اول از حضور او آگاه بوده...

استراق سمع چیزی نبود که یک شاهزاده بخواهد از آن خجالت بکشد؛ بود؟ 

در هر صورت او خودش را نباخت،
با قدم‌هایی محکم و نگاهی سرشار از غرور جلو آمد.

ییبو: چرا من باید این کارو انجام بدم؟ 

لبخندی روی لبان الهه نشست، 
حتی در این شرایط هم مانند یک شاهزاده رفتار می‌کرد؛ مغرور، متکبر...

جان: اول از همه تو میدونی که ته این قضیه به کجا میرسه،
دوم تو می‌خوای مصر رو به جای بهتری تبدیل کنی و این کار رو باید با پرورش درست نسل جدید شروع کنی... 
و سوم، شاید دلت بخواد بهم توی این بازی بچگانه کمک کنی.

حرف‌های جان درست بود،
تمام چیزهایی که او برای کودکان می‌گفت، حقایقی از کتاب مردگان مصر بود.

به باور مصریان این کتاب دارای طلسم‌هایی بود که باعث می‌شد روح بعد از مرگ به راحتی از راهروی عدالت عبور کند و بسیاری از رازهای دیگر... 

در واقع مانند این بود که یک دانش آموز پاسخ سوالات امتحان را داشته باشد و این چیزی نبود که بخواهند برای کودکان که هیچ برای اشرافزادگان هم بازگو کنند...

ییبو چند قدم جلو تر آمد و گفت: تو خوب میدونی که توضیح این طلسم‌ها برای مردم عادی که هیچ، برای اشرافزادگان هم ممکن نیست...
تو داری همینجوری کتاب مردگان مصر رو برای بچه‌های روستایی تعریف می‌کنی؟ 

جان یکی از ابروهایش را بالا انداخت،
گفت: اشکالش چیه؟ تو همونی نبودی که داشتی برای رعیا دلسوزی می‌کردی؟ 

دهان ییبو بسته شد.
شاید جان راست می‌گفت، اگر این اطلاعات واقعا کمک می‌کرد؛ 
در اختیار قرار دادن آنها  برای دیگران، کمترین کمکی بود که یک فرعون زاده می‌توانست برای مردمش انجام دهد. 

جان با دیدن قیافه‌ی ییبو متوجه منظورش شد. 
لبخند پیروزمندانه‌ای زد،
خوشحال بود که ییبو در برابر فهمیدن مقاومت نمی‌کند.

نفسی گرفت دوباره روبه بچه‌ها کرد و ادامه داد: حالا سوال اینجاست که وقتی که وارد می‌شید باید چی بگید، 
اینطوری باید شروع کنید... 

صاف نشست،
سرش را با اعتماد به نفس بالا گرفت و گفت:

(( درود بر توباد ای خدای بزرگ، خدای عدالت!
 من به نزد تو آمده‌ام خدای من، تا مرا بیاری...

pharaoh and goddnessWhere stories live. Discover now