صبح قبل از اینکه جیمین بیدار شه زدم بیرون
هوا به شدت خوب بود...
رسیدم مطب نیم ساعت زود رسیدم
میدونم که منشی لی تا الان اومده
*سلام اقای مین
*زود اومدین
_سلام
رفتم تو دفترم
مطمعنم دیگه به این رفتارام عادت کرده!
من شخصیت کاملا میشه گفت همیشه پوکری دارم راستش خودمم تعحب میکنم چه جوری انقد با جیمین خوبم
اون پسر عمومه که نمیدونم یه دفعه از نا کجا اباد سر اورده و به من پناه اورده منم نمیتونم نسبت به خودم بی اعتمادش کنم!
من.. من واقعا نمیتونم به کسی بیشتر از خودم اهمیت بدم و این یعنی اصلا اهمیت نمیدم! من کی تا الان خودمو در نظر گرفتم که بقیه رو بگیرم!!...
اوکی میدونم فکر میکنین.. اوه یونگی تو یه روانشناشی و همیشه بقیه در اولویتت هستن
خب خیر اشتباه فکر میکنین من فقط برای اینکه سرم گرم شه و یه پولی درارم کار میکنم!!
و اگر استعداد دیگه داشتم اونو دنبال میکردم
واو.. از بحث جیمین به کجا رسیدیمــ.
در کل من اون پسرو نگه میدارم!!!
*اقای میننننننن
_بله
*خیلی وقته دارم صداتون میکنم
_اوه متاسفم... چیشده؟
*بیمارتون اومدن
انقد زود گذشت؟
_بگین بیان داخل
بعد یه ساعت بالاخره رفت...
انقد دعا کرد که حس کردم تا اخر عمرم بی نسیبم.....
.ــــــــ.... ـــــــ..... ــ.. ـ.... ـ
ساعت6 عصره من من تازه از مطب زدم بیرون!
سر راه گوشت و سبزیجات و ادویه و رامن وخوراکی خریدم که نمیریم از گشنگی
_سلام پیشی
~س.. سلام
_چیزی شده؟
به نظر نگران میومد
~ن.. نه
_بگو چیشده
~قو.. ل بده د.. دعوام نمیکنی
_برای چی باید دعوات کنم پیشی چیشده؟
~من... حواسم نبود وقتی گ.. گربه بودم خو.. خوردم به گلدون... اونم افتاد.. ش... شکستموندم...
~میخوای تنبیهم کنی؟
_ببین جیمین.. من نمیخوام کاری باهات کنم خب؟ و اصلانم اشکال نداره که خوردی به گلدون
~و... واقعا؟
_اره پیشی
_حالا بیا کمک اینارو بیاریم داخل
پرید بقلم و صورتمو میبوسید
~تو خیلی مهربونی
_بسه بیا کمک
زود اومد یه دونه پلاستیکو برداشت برد داخل
_کیوت(اروم)
بعد یه ساعت که سرم تو گوشی بود حس کردم یه چیزی گوشه لباسمو گرفته..
_چیشده پیشی؟
~حوصلم... سرمیره
_چرا؟
~چون نه تو پیشمی نه کاری دارم که بکنم
_اممم خب
~بیا اشپزی کنیم!!
_فکر بدی نیست چی درست کنیم؟
~کیک خوبه
_عالیه
وسایلشو خداروشکر خریده بودم
_پیشی تو برو اردو از کابینت در بیار
~باشه
رومو برگردوندم صدای برخورد چیزی شنیدم
_هههه چیکار کردی پیشی
~حواسم نبود
_(خنده)
~هی نخند
_ببخشید ولی با اون صورت اردی واقعا خنده دار شدی
~یاااا
یه مشت ارد برداشت ریخت روم
_هی
~تا تو باشی بهم نخندی
زبونشو برام در اورد و فرار کرد... افتادم دنبالش
_اگه جرعت داری وایسا
صدای خنده هاش خونه رو گرفته بود....
_گرفتمت پیشی
~ولممم کنننن
شروع کردم به قلقلک دادنش
~ب.. بسه
ولش کردم
خودمم متوجه نشدم که دارم میخندم و این....برام عجیبه؟....
_ بریم ادامه ی کارمون
با همون اشکایی که سر خنده میریخت اومد تو اشپز خونه
بعد از گزاشتن کیک توی فر نشستیم* سر مبل
_با موفقیت انجام شد
~اره فقط اگر با سانسور ریختن ارد و ریختن تخم مرغاو شیر فاسد بهش نگا کنیم
_درسته(خنده)
_بارون گرفته فک کنم
~ا.. اره
_چیشده؟
~هیچی
قیافش ترسیده بود
صدای رعد و برق اومد
_جیمین؟
~میووو
_اوه فک کنم از بارون میترسی...
~میو
_اشکال نداره بیا بریم ببینیم کیکمون چیشد
~میوووووو
پرید تو اشپزخونه
رفتم دنبالش کیک اماده شده بود
_الان چه جوری میخوری؟ میتونی وقتی گربه ای بخوری؟
~میو(ناراحت)
_اوکی فک نکنم
داشتم کیک و تقسیم میردم که جیمین ادم شد
_الان راحت تر میتونی بخوری... بفرما
کیکو گذاشتم جلوش که نگام بهش افتاد
_یاااااا
~چیع
_چرا لختیییی
~چون تبدیل شدم
_برو لباس بپوش
~باشه
دستمو جلوی چشمام گرفتم صدای قدماشو میشنیدم
_این پسر قسطش کشتنه منه!!
~تموم شددد
_بیا بخور
یه لیوان شیرم براش اوردم که بخوره
خودمم بشیتم سر صندلی رو به روش
~تو نمیخوری(با دهن پر)
_نه میل ندارم
~اوکی برات نگه میدارم
_باشه
دستمو زدم زیر چونم و بهش خیره شدم
یکی چه جوری میتونه اتقد زیبا باشه؟....
یعنی تا همیشه پیشم میمونه؟
🧠نه یونگی اون زندگی داره نمیاد به خاطر تو زندگی شو ول کنه!
🫀میدونم ولی... من.. دوسش دارم
🧠احمقی؟ تو دیگه قرار نیست کسی رو دوست داشته باشی! تو از سنگی
🫀نه خیر... از.. از وقتی اون گربه اومده دیگه سنگ نیستم
🧠اه اصلا بزار چند وقت بگذره بعد هر کاری خواستی بکن
به جدال قلب و مغزم گوش میدادم دارن بیشتر گیجم میکنن
راس میگه باید یه ذره بگذره...
~یونگییییییییییی
_ها ها
~کجایی؟
~صد بار صدات کردم. خیلی تو خودتیااا
_ببخشید... تو فکر بودم
~اشکال نداره(خنده)
_میخواستم یه چیزی بهت بگم
~امم من خیلی خوابم میاد فک نکنم تا همه ی حرفات بیدار بمونم... فردا تعطیله بگو
_باشه شب بخیر
~باییی
دوید تو اتاق
به دمش تا حالا دقت نکرده بودم... پر پشم.. دلم میخواد دمشو بچلونم
ظرفارو گذاشتم تو ماشین خودمم رفتم بخوابم
با یه تخت خالی که فقط یه طرف پتو مثل یه کپه بالا اومده بود روبه رو شدم
مثل همیشه لبخندی زدم به کیوتیش
رفتم دراز کشیدم که چیزی خزید تو بقلم..
_فک کنم به این پیشی توی بقلم عادت کردم
~میو
_اره فک میکنی تو 2 روز چه جوری عادت کردی؟ خودمم نمیدونم....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت3 تقدیم میکند
میدونم کلیشه ای شد ولی یه چیزیای قراره اضافه کنم
YOU ARE READING
تو گربه ای؟
Short Storyکاپل: یونمین، ژانر: هیبرید، فلاف، کمی اسمات (پایان یافته****) کی میتونه یونگی ای که بعد از مرگ پدر و مادرش دیگه ادم قبلی نشد و خودشو تو کارش غرق کرد و به حالت قبل برگردونه؟..... ........ _اروم بدو میخوری زمین ~هیچم نمیشهههه ~اخخخ _بهت گفتم پیشی ~...