5

1.1K 133 5
                                    

های دارلینگ
دوست دارین این بوکو؟حمایتاتون کمه....خیلی کمه به جز یه دوست عزیز که کامنتاش قلبمو اکلیلی میکنه🥺✨️
................
(یونگی.ویو)
یک هفته گذشته و هنوز خونه ی خوبی پیدا نکردم
به احساساتمم یه جیمین مطمعن شدم من عاشقشم
رسیدم خونه رفتم سمت اشپز خونه جیمینو دیدم که عین همیشه یه هودی بلند بدون شلوار پوشیده
زیر لب اهنگ میخوند
رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم
_بلندتر بخون...بزار صداتو بشنوم
~او یونگیا اومدی؟
_اره
~در مورد صدام مطمعن نیستم صدام بده
_کی گفته؟برام بخون
~چیشده؟یه جوری شدی
_چه جوری عین همیشم
برگشت سمتم
~نه یه چیزیت شده....الکل خوردی؟
_نه
خودشو ازم جدا کرد و هلم داد سمت مبل
~همینجا دراز بکش تا برات سوپ خماری درست کنم
_میگم الکل نخوردم(خنده)
~پس این چه رفتاریه میکنی
_ همینجوری.صمیمیت بین هم خونه
_راستی میگم...یه ماهم گذشته ولی صاحب خونه نیومده انگرانم هنوز خونه پیدا نکر...
~من باهاش حرف زدم
_چی
~با صاحب خونت حرف زدم یه کم عقب انداخت تخلیه رو
_کی؟چرا من نفهمیدم
~دیروز رفته بودی سرکار اومد در خونه باهاش حرف زدم
_چرا بهم نگفتی؟
~دلم خواست به هم خونم نگم
~میگم کارای ارثیه رو چیکار کردی؟
_یکی از دوستام وکیله دنبال کاراشه این روزا درست میشه
~یونگی‌....ممنون تو خیلی مهربونی
قیافشو یه جوری مظلوم کرده بود دل سنگم آب میشد
بلند شدم بقلش کردم فاصله ی قدی زیادی نداشتیم اون تا سر شونه هام بود
_اهای تو حق نداری انقد کیوت باشی
~یااا انقد خجالتم نده
_پیشی فک کنم غذات سوخت
تو جاش پرید پسم زد و پرید تو آشپز خونه
با قدمای آروم پشت سرش رفتم
_چیشد
~شیرینی های عزیزم سوخت
قیافش بدجور وا رفته بود
خندم گرفت
~نخند برا تولدت درستشون کرده بودم
_ها؟
~بله الان دیگه هیچی نداری بخوری
_تو از کجا میدونی تولدمه
~خودت یه بار شماره دوستتو داده بودی بهم منم ازش پرسیدم
~خب آنان که شیرینی ی پیش از کیک نداریم...کیکو میاریممم
_مگه کیکم داشتیم
~بله خودم درستش کردم
رفتم در یخچال که برش دارم
~دست زدی نزدی!
_چرا
~برو یه زیرانداز بیار بریم حیاط پشتی بشینیم اینجا حال نمیده
_ایده ی خوبیه
رفتم زیر اندازه برداشتم و دم در منتظرش موندم
بعد از چند دیقه اومد لباساشو عوض کرده بود

کیکو میاریممم _مگه کیکم داشتیم~بله خودم درستش کردمرفتم در یخچال که برش دارم~دست زدی نزدی!_چرا~برو یه زیرانداز بیار بریم حیاط پشتی بشینیم اینجا حال نمیده_ایده ی خوبیهرفتم زیر اندازه برداشتم و دم در منتظرش موندمبعد از چند دیقه اومد لباساشو عوض کرده بود

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

(با گوش و دممم مثلا)
فاک دلم میخواد بخورمش
رفت کیکو برداشت و آورد تا آخرشم نذاشت ببینم کیک و
_بشین
~تولدت مبارک
_اولین باره تولد میگیرم
~واقعا؟باورم نمیشه
~خب...بگو چند سالت شده
_نمیدونم فک کنم 29
~یعنی خودت نمیدونی چند سالت شده؟
_نه (خنده)
با اون مشت کوچیکش زد تو سرم
~احمق
~خب بیا کیک تولد  ببین
_بالاخره
~بفرمایید
دهنم باز موند
_نههه
~چی نه
_خودت درستش کردی؟
~اره
~ار بچگی با مامانم کیکا و تزیین میکردم مامانم قناد بود
_این خیلی خوشگله
_باورم نمیشه مال منه
~دقیقا مال خودته
_ممنونم ازت پیشی
~بیا بخوریم
_شکمو
بعداز خوردن کیک شروع کردیم به حرف زدن
_برای آیندت برنامه ای داری؟
~نمیدونم...ولی راستش خیلی دوست دارم شیرینی فروشی باز کنم
_میخوای قناد شی؟
~اره.مثل مامانم
_خوبه
~راستی من هنوز نفهمیدم چه دکتری هستی
_روانپزشک
~ووو میتونم یه سوال بپرسم؟
_آره
~چرا انقد با بقیه سردی؟
دلیلشو خوب میدونستم...
_چون شخصیتم همینه نمیتونم درستش کنم
~میدونی غریزه گربه ایم میگه دلیلش یه چیز دیگس
_آره ولی ...سخته به کسی بگم
خودمم میدونم باید به کسی بگم تا احساس اعصابم کم بشه..ولی نمیتونم میترسم گریه کنم
~میتونی به من بگی من شنونده ی خوبیم
_ممنون ولی نمی‌...
~به خاطر اینکه گریه نکنی؟میدونی که اگه نگی وضعت بدتر میشه
_خودت یه پا دکتری که(خنده)
~بحثو عوض نکن
_آخه کی جلوی تو نه میگه
ساف نشست
~بگو
_من یه برادر داشتم که 4سال ازم بزرگتر بود من اون موقع 7و اون11سالش بود یک روز با پدر و مادرم داشتیم میرفتیم خونه ی مادربزرگ هوا بارونی بود و منو برادرم طبق معمول باهم کل کل میکردیم
من اون موقع خیلی شیطون و سرزنده بودم و دنبال هیجان دعوامون بزرگتر شد پدرم فقط یک لحظه برگشت که بهمون بگه بس کنیم که کنترل ماشین از دستش در رفت...ب..
~هی هی آروم باش
خودم نفهمیدم ولی عین ابر بارونی گریه میکردم جیمین بقلم کرد
توی بقلش هق هق میکردم
~حس سبکی نمیکنی؟اگر میخوای بقیشو نگو.
از خودم جداش کردم و دوباره شروع کردم
_به خاطر بارون زمین لیز بود ماشین از جاده منحرف شد رفت توی لاین بقلی و شانش گند ماهم...از اونور یه کامیون داشت میومد
تا بیاد ترمز کنه خورد به ماشن ما
....سمت راست که جلو مادرم و عقب برادرم نشسته بودن همونجا مردن
پدرم....سرش خورد به فرمون و رفت توی کما من من فقط سالم موندم(هق هق)بعد از یه ماه پدرم تنهام گذاشت و....از اون موقع نمیتونم به حالت قبلم برگردم
~من متاسفم ممکنه عمومو ندیده باشم ولی خیلی ناراحت شدم (گریه).
_ممنون به حرفام گوش کردی حس سبکی میکنم
~اممم بعدش تو کجا رفتی؟
_بعدش مامان بزرگ و بابابزرگ سرپرستی‌ مو گرفتن
پدر بزرگ بعد از شنیدن خبر فوت پسرش و رفتن اون‌یکی پسرش به شدت تحت فشار بود و بعد از چند وقت اونم مرد
عمه هام همه آمریکا بودن و به خوشون زحمت ندادن بیان اینجا
منو مامان‌بزرگ تنها شدیم به خاطر همینه احترامش رو خیلی دارم اون بزرگم کرد
~تو خیلی سختی ‌کشیدی
جیمین گریه میکرد البته گریه نه زار میزد
_آهای بسه تولدمو خراب نکن
~ببخشید
_بیا بریم داخل
~بریم
حس سبکی خیلی خوبی بود انگار باری از روی دوشم برداشته بودن
جیمین داشت وسایلو جمه می‌کرد
_جیمین
~بله
_راستش..تو با اینکه خودت با یه انسان باشی مخالفی
~اینکه ازدواج کنم؟نه خیلیم خوبه النبه کسی منو نمیخواد
_نه.کی گفته..من میخوامت
~تو هم خونمی و طبیعیه
_نه...من تو رو هم خونم نمیبینم چون..عا...
~منم عاشقتم
_چ..چی
~مگه نگفتی عاشقمی؟
~منم گفتم عاشقتم
هنوز تو شوک بودم
اون چی گفت؟اونم عاشقمه؟شت من خیلی خوشحالم واییییییییییی
~یونگی‌ ؟حالت خوبه
_من عالیمممم.
~هی یواش تر
گرفتمش توی بقلمو توی هوا چرخوندمش
_ممنونم..ممنون که عاشقمی
می‌خندید خندش زیادی دوست داشتنیه
~بزارم پایین سرم گیج رفت
وسایل برگشتیم و رفتیم داخل
لبخندم از بلند نمی‌رفت شاید اولین بار بود خودمو اینجوری میدیدم
زنگ درو زدن
~کیه
رفتم باز کردم با چهره ی همیشه خندون هوسوک مواجه شدم
÷سلامم یه دوست خوب من
÷خبریه انقد خندونی
_آره
÷واو چیه؟
~سلام هوسوک
÷واو سلام جیمینییی
~چرا نمیزاری بیاد داخل برو کنار
~بیا داخل
÷ببین چقد با شعوره بعد توی الدنگ
~یاا اینجوری نگو
÷الان واقعا حس میکنم خبریه
لپای جیمین عین گوجه شد
_آره من و این پیشی قرار میزاریم
÷واقعا؟عرررر چقد خوببب
عین فنر اینور اونور می‌پرید.
÷راستی یونگی تولدت مبارکککک
_ممنون
............
1074کلمه
با این پارت خیلی حال کردم خودم





تو گربه ای؟ Место, где живут истории. Откройте их для себя