تهیونگ زیر گوشش نجوا کرد
× چرا؟ دوست نداری؟
_ولی تو برادر همسرمی
تهیونگ صورتش را در فاصله یک میلی متری صورت جیمین نگه داشت که با هر کلمه لبشان بهم برخورد میکرد
× اگه بخوای منم میتونم
_ چـ...چی
تهیونگ بیشتر از این مجال فکر کردن به پسرک نداد و لبش را روی لب سرخ پسر کوبید .جیمین در یک ثانیه بدنش گر گرفت راحیه اش مثل بمبی در هوا منفجر شد و حس کرد پاهایش درحال کم اوردن است . تهیونگ داشت با او چه کارمیکرد؟
تهیونگ دستش را دور کمر پسر حلقه کرد و بوسه ی عمیقش را به پایان رساند و زیر گوش پسرک زمزمه کرد .
× بزارش رو حساب تشکر اینکه مراقبم بودی
به سمت عقب رفت . جیمین نفهمید اگر گرگ تهیونگ در حال انفجار برای بیرون پریدن نبود او هرگز آن حس نارگیلی و داغ را رها نمیکرد ...
تهیونگ رفته بود ولی عطر چوب سوخته در هوای آشپزخانه پیچیده بود .چندی گذشت تا جیمین دوباره به خودش بیاید . شروع به ادامه کارش بکند .
وقتی مشغول خورد کردن سبزی برای تزئین غذا بود دستی روی شانه اش قرار گرفت . جیمین از شدت حواس پرتی و شوک بدون آنکه متوجه جونگکوک بشود ، ناشیانه دستش را برید و این خون بود که از دستش جاری شد .
پسرک دل نازک چشمانش را در مقابل جونگکوک متعجب روی هم فشرد و اشک بی صدا از چشمانش جاری شد .جونگکوک که از رفتار پسرک حسابی هول کرده بود و خودش را مقصر میدانست با عجله سعی بر دلداری پسرک مظلومش کرد .
+ جیمین عزیزم ببینم دستتو ... چرا گریه میکنی خیلی درد میکنه؟
جیمین با مظلومیت در حالی که اشک در چشمانش خلقه زده بودو خرفی نمیرد دستش که فقط کمی خون رویش نشسته بود را به همسرش نشان داد .
جونگکوک که از دیدن چهرهی پسرک دلش لرزیده بود سعی در ارام کردنش داشت
+ چیزی نیست الان برات پاکش میکنم... گریه نکن
جیمین با چشمان غرق در اشک خیره به جونگکوک شد که با پارچه ای مشغول پاک کردن زخم نه چندان عمیقش بود .
_مــن ... فکر کردم ...هققق... الانه که انگشتم هققق قطع بشـه ... واسه همین از اشپزی کردن هققق میترسم .و دوباره گریه اش شدت گرفت . جونگکوک که از دل نازک بودن جیمین قلبش درد آمده بود با لبخند بوسه ای بر دست پسرک گذاشت دستش را نوازش وار روی صورت لطیف و خیس از اشکش کشید
+نه عزیزم مگه من میزارم که قطع بشه ... اصلا تقصیر من بود نباید میزاشتم تو اشپزی کنی ... حالا هم ببین انگشتت فقط یه خط برداشته و زود خوب میشه .
جیمین سری تکان داد و پاک فراموش کرده بود که چه اتفاقی بین خودش و تهیونگ افتاده بود یا شاید هم خودش میخواست که بیاد نیاورد .
تهیونگ که صدای مکالمه شان را شنید وارد اشپزخانه شد و با دیدن اشک جیمین باز هم حس خفگی بهش دست داد . با شتاب به سمت پسرک رفت و رو به برادرش پرسید
× چی شده ؟
+ دستش و با چاقو بریده
جیمین که با دیدن تهیونگ انگار دوباره یاد زخم افتاده باشد با بغض گفت
_ تهیونگی ... انگشتم داشت قطع میشد
جونگکوک رفت و کنار جیمین روی زمین نشست و دستش را دور کمر پسرک حلقه کرد و گفت
+من که گفتم نمیزاشتم قطع بشه ، بسه دیگه گریه نکن .
YOU ARE READING
𝕵𝖚𝖘𝖙 𝖋𝖔𝖗 𝖊𝖆𝖈𝖍 𝖔𝖙𝖍𝖊𝖗 (VKOOKMIN )
Historical Fiction«فقط برای هم» کاپل : کوکمین ، ویمین، تهکوک ژانر : تاریخی ، امگاورس ، اسمات روزای آپ : وابسته به حمایت شما و انرژی من به داستانم بیشتر از یک پارت فرصت بدین❤️ #bts #vkookmin