ووت یادت نره 💜
...
جونگکوک به همراه همسرش که به دلیل سر به زیر بودنش نمیتوانست حالت چهره اش را حدس بزند روبه روی پادشاه و ملکه ایستاده بودند. ملکه ، آن زن الفای پیر با خوشحالی که فقط جونگکوک میداست برای ازدواج آن دو نیست شروع به صحبت کرد
~ خب به این خاطر که این دو پسر دیگه جوان و کم سن نیستند و ما میخوایم که زود تر بهم برسند ، من و امپراطور صلاح دیدیم تا مراسم ازدواجی صورت نگیره .. پس شما از امروز همسر هم محسوب میشید. از هم مراقبت کنید ... خدمه شما رو تا خونه ای که ما براتون آماده کردیم راهنمایی میکنند .جونگکوک در آن لحظه از شدت عصبانیت و ناراحتی دست همسرش را گرفت و محکم فشرد تا کمی حرصَش خالی شود . بعد یک احترام کوتاه از آن اتاق خارج شدند ... پسر بزرگتر برای اینکه حتی نتوانست یک مراسم عروسی ساده برای همسر ظریف نارگیلی خود بگیرد عصبانی و ناراحت بود و با کشیدن دست جیمین از قصر خارج شدند . شاید جونگکوک بخاطر نبردن بویی از لطافت و محبت نمیدانست با فشردن دست پسر نارگیلیاش چه دردی را به او وارد میکند .
کجاوه در جلوی خانه ای ساده ایستاد و و دو پسر پیاده شدند
جونگکوک منتظر ماند تا اول پسر کوچکتر وارد خانه شود ، بعد از ورود، پشت سر جیمینی که به خانهشان خیره بود ایستاد و سرش را از پشت ، زیر گوش پسر نارگیلی این روز هایش برد و با صدای آروم نالید+متاسفم
جیمین از تعجب کم مانده بود شاخ در بیاورد گویی واقعا این حرف از از زبان یک جنگجو شنیدن عجیب بود . مگر همیشه نمیگفتند او دلش از سنگ هم سخت تر است ؟! مگر مردم نمیگفتند حتی صحبت با او ترسناک است؟!
پس چرا با اون چنین میکرد؟ آیا قلب کوچک و بی تجربه جیمین میتوانست این عذر خواهی که دلیلش را نمیدانست، نپذیرد؟
جونگکوک متوجه سردرگمی پسرک شده بود و ارام تر زمزمه کرد
+بابت اینکه نتونستم برات حتی یک عروسی بگیرم متاسفم...متاسفم که مجبوری منو تحمل کنی..
جیمین در آن لحظه حس کرد قلبش از سینه اش به زیر پایش افتاده.. واقعا پسر خشن امپراتور بود که آن حرف هارا زده بود؟!
با تردید به سمت پسرک ورزیده برگشت ... جونگکوک نگاهش را مدام از اون میدزدید گویی به زبان اوردن آن حرف ها برای جنگکوکی که تابحال با کسی ملایم و احساسی حرف نزده ، سخت بود
جیمین که متوجه احساس پسر شد از فاصله بسیار کمی که بینشان بود ، لبخندی آرام زد
_ نیازی به عذرخواهی نیست
( برای آنکه جو سرد بینشان را عوض کند لبخندش را پررنگ تر کرد)
_ شاید بتونیم به عنوان دوست باهم کنار بیایم
واژه دوست بار ها و بار ها در ذهن جونگکوک اکو شد . دوست ؟! اصلا دوست داشتن و دوست داشته شدن توسط کسی چگونه است؟ واقعا قرار است جونگکوک هم حس دوستی را تجربه کند ؟!
ولی او به تنهایی عادت کره بود ... عادت کرده بود از مردمی که فقط پشت سر خودش و مادرش حرف میزنند ، دوری کند ... حتی انسان های دورش را به چشم دوست نمیدید .
همانطور که با افکارش درگیر بود دست جیمین به سمتش دراز شد
_ دست دوستی
پسر بزرگتر با نگاهی متعجب به لبخند شیرین پسرنارگیلی جلویش خیره شد .. چطور از آن پدر فرصت طلب ، چنین پسر شیرینی بوجود آمده بود؟
دستش را با تردید جلو برد بعد از لمس دستان لطیف پسرک ریز اندام جلویش رایحه اش به طرز عجیبی و با شدت در اطراف پخش شد
جونگکوک انگشت شستش را نوازش وار روی دست پسرک کشید
+دستت برخلاف دست من خیلی لطیفه
و در ذهنش ادامه داد +چقد لمس این دستا باعث ارامشم شده
جیمین که سعی میکرد پسر بزرگتر احساس عذاب وجدان کمتری کند تلاش بر صمیمی کردن جو بینشان کرد و سوالی که به شدت ذهنش را درگیر کرده بود با خجالت به زبان آورد
_ امم راستش یه سوالی داشتم .... رایحهت چیه؟ اخه هر چی فکر کردم یادم نیومد
+عطرش خوبه یا بد؟
جیمین خیره شد در چشمانش
_عجیبه
+ عطر سروِ تاک
_ اوه اون چه درختیه؟
با آرامشی که سعی میکرد کنار جیمین رعایت کند شروع به توضیح کرد
+ اون درخت تو مناطق معتدل رشد میکنه و گل های ریزی روش داره که عطر سرد و تندی داره
جونگکوک پیش خودش فکر میکرد که چهره متعجب پسر چقدر بامزه است و انها چطور میتوانند حقیقت را به او بگویند ......
«برگ درخت سرو تاک از خانواده سرویان که از قدیمیترین تیره درختان هستند که بیش از 200 ملیون سال پیش میروییدند و برگهای فلسی و سوزنی شکل دارند و در تمام مناطق معتدل دنیا میرویند. برگ درخت سرو از گروه رایحه چوبها و خزهها که رایحهای خنک و تند دارد»
...
خب خب اینم از پارت سوم
عزیزانم کامنت یادتون نرههههه!!!!!!!
پارت بعد سوپرایز داریم 😉😍
YOU ARE READING
𝕵𝖚𝖘𝖙 𝖋𝖔𝖗 𝖊𝖆𝖈𝖍 𝖔𝖙𝖍𝖊𝖗 (VKOOKMIN )
Historical Fiction«فقط برای هم» کاپل : کوکمین ، ویمین، تهکوک ژانر : تاریخی ، امگاورس ، اسمات روزای آپ : وابسته به حمایت شما و انرژی من به داستانم بیشتر از یک پارت فرصت بدین❤️ #bts #vkookmin