[دو سال بعد]
_ها... عـــاه جونگ... کوک... جــونگک... وک یواش... تــر!
پسر جوانتر بین نالههاش بریدهبریده خواهش و لرزیدن بازوهاش رو حس کرد.
دیگه نمیتونست نصف بیشتر وزنش رو روی آرنجهاش تحمل کنه و به همین دلیل بالاتنهاش رو کامل روی تخت خوابوند.
ضربههای عمیق و محکمی که پسر بزرگتر درونش میکوبید، بدنش رو روی تخت تکون میداد و حتی نالههاش هم منقطع بودن.
جونگکوک زبونش رو روی لب بالاش حرکت داد و کمر پسر کوچیکتر که بین دستهاش بود رو بیشتر بهسمت خودش کشید._بهت گفتم که... هاه قراره نابودت کنم پاپی!
تهیونگ لب پایینش رو به دندون گرفت و تلاش کرد که دوباره روی آرنجهاش بایسته؛ اما لرزش بدنش و ضربههایی که بدنش رو تکون میدادن، بهش این اجازه رو نمیدادن و تعادلش رو ازش میگرفتن.
میتونست خیلی واضح حس کنه که با هر بار خارجشدن عضو پسر بزرگتر از مقعدش، چطور دیوارههای حفرهاش اون رو به داخل میکشن. تمام ضربات محکم جونگکوک مستقیم به پروستاتش کوبیده میشدن و همین دلیلی بود بر اینکه با وجود دو بار ارضاءشدنش تا الان، برای بار سوم سفتی عضوش رو حس کنه.
هر بار که جونگکوک عضوش رو به داخل حفرهاش میفشرد، لگنش رو کامل به باسنش فشار میداد.
بدن تهیونگ برعکسِ جونگکوک، توسط حرکات ورزشی فرم نگرفته و نرم بود و همین دلیلی بود بر اینکه هر بار که لگن پسر بزرگتر به باسنش برخورد میکرد، گوشت نرم اون قسمت بلرزه و صحنهای دیدنی رو از پشت پسر کوچیکتر برای جونگکوک به نمایش بذاره.
تهیونگ پیشونیش رو روی بازوهاش -که روی تخت افتاده بودن- گذاشت و قوس بیشتری به کمرش داد.
دستهای جونگکوک کمر پسر رو کاملاً کاور کرده بودن و هر بار که بدن تهیونگ از سستی بهسمت پایین میرفت، اون رو بهطرف خودش میکشید.
هر دو پسر به اوجشون نزدیک بودن و صدای نالههاشون یکیدرمیون گوشهاشون رو پر میکرد.
انگشتهای دست چپش رو به بالا سُر داد تا به تتوی -نسبتاً- جدیدی که خودش روی قسمت داخلی پهلوی پسر زده بود، برسونه و لمسش کنه.
انگشت اشارهاش رو نوازشوار روی کلمهٔ «هاکو»ی حکشده روی تن پسر کشید و بدنش رو کمی روش خم کرد.
از پشت لبهاش رو به شونهٔ تهیونگ رسوند و همزمان با بوسهای که روی اون قسمت نشوند، کامش رو با فشردن عضوش روی پروستات پسر، داخلش خالی کرد.
تهیونگ نالهٔ بلندی با حس سر عضو پسر بزرگتر روی پروستاتش و گرمی کام غلیظش توی حفرهاش، سر داد و رونهاش لرزیدن. پلکهای خیس از اشکش رو روی هم فشرد و کامش ملحفهٔ تخت رو کثیف کرد.
تا چند دقیقه دو پسر هنوز توی همون حالت مونده بودن و تنها صدای نفسهای عمیقشون گوشهاشون رو پر کرده بود. بعد جونگکوک بهآرومی بدنش رو از تن پسر که هنوز هم بهخاطر بهاوجرسیدن کمی میلرزید، فاصله داد و عضوش رو ار حفرهاش خارج کرد.
تهیونگ نفس صدادار و لرزونی کشید و جونگکوک برای چند ثانیه به سرازیرشدن کامش از حفرهٔ پسر کوچیکتر خیره شد. زبونش رو روی لبهاش کشید و با گرفتن کمر تهیونگ، بدنش رو روی تخت چرخوند.
پسر کوچیکتر یکی از پلکهاش رو با بیحالی باز کرد و دست جونگکوک رو کنار زد که باعث خندهٔ پسر بزرگتر شد.
جونگکوک همزمان که خم میشد تا دستمال کاغذی رو از روی پاتختی برداره، با انگشت اشارهٔ دست آزادش قسمتی از شکم برهنهٔ پسر رو کوتاه قلقلک داد و بعد از بالاانداختن ابروش گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/347442073-288-k912400.jpg)
YOU ARE READING
Puppy (Kookv)
Fanfiction➳ Puppy تمامشده. ✔️ جونگکوک مبتلا به اختلال شخصیت پارانوئیده. بعد از خیانت افتضاح دوستپسرش، باهاش به هم میزنه و چند وقت بعدش، شروع به دریافت پیامهای ناشناس عجیبوغریبی میکنه! کاپل: کوکوی ژانر: عاشقانه، اس.مات، فلاف، درام، روانشناسی