با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم****
میگویند که خدا، رازی برای عاشق قرار داده.
لغت های نهانی که دنیای معشوق را برای شما هلاجی میکنند.
آیینهای از احساسات و گرههای پیچدهی درونی و خط و خش انسانها.
حروف، اعداد و کلماتی لمس نشدنی که مانند معجزه عمل میکنند. پیام آنها با قلب شما در ارتباط است. ارتباطی مستقیم.
چشمها.
کهکشانی که کلمات نگفتی را میگوید
احساسات نشدنی را صیغل میدهد
دردهای بی درمان را شرح میدهدفقط به چشم های او نگاه کن، تضمینش میکنم.
*****
11 می 1940، 9:45 اردوگاه آذدن
از دیروز ۵ تا فرانسوی رو شکنجه کرده بود، اما این فرق داشت.
حالا نامجون روی صندلی دسته کلیدهارو بین انگشتش میچرخوند و سوکجین خسته به دیوار پشت سرش تکیه داده بود.
موهای فندقی رنگش خاکی شده بود و تارهای صوتیش از فریادهاش میسوخت.
نامجون خداروشکر میکرد که پسر برای دقایقی زبون به دهن گرفته، چون امکان داشت هرلحظه زبونش ببره و به خورد سگهای نگهبان اردوگاه بده. اما حقیقت اینه که دوست نداشت با یه گروگان لال رو در رو باشه.
نفسی کشید و دستش رو وارد جیب کوچیک یونیفرمش کرد تا سیگاری بیرون بکشه که با صدای عذاب جدیدش متوقف شد." نکش"
صدای گرفتهاش درون انفرادی پیچید و کمی چونش رو بالا اورد تا بتونه به مردی که حالا دست آزادش به جیب شلوارش رفته بود نگاهی بندازه.
نامجون ابروهاش رو بالا داد و فندک رو از جیبش بلند کرد."چی باعث شده فکر کنی که قراره به حرفت گوش کنم؟"
سوکجین اخم ریزی کرد و لبهای کبودش رو روی هم فشار داد.
"سیگار حالم رو بد میکنه"
نامجون خندهی بلندی کرد و دستش رو روی هوا تکون داد. آتیش روشن فندک رو جلوی سیگارش گرفت و از صندلی بلند شد و قدمی سمت سوکجین برداشت.
"واقعا؟"
گشتاپو جدی زمزمه کرد و به چشمهای عسلی پسر رو به روش خیره شد.
کام عمیقی از سیگارش گرفت و سرش رو با تاسف تکون داد."متاسفم، نمیخواستم اذیت بشید.."
ثانیهای جملهش رو قطع کرد و نزدیک سوکجین شد تا دود سیگارش رو روی اجزای صورت پسر خالی کنه
"پرنس"
جملهاش رو کامل کرد و بلند خندید اما عقب نرفت.
صورت جمع شدهی سوکجین و سرفههای خشکش لذت رو وارد جریان خون نامجون میکرد." میدونی کدوم قسمت بدن پوست حساس و نازکتری داره؟"
با کنجکاوی پرسید و سیگارش رو بین لبهاش تکون داد.
دود غلیظی که دور سوکجین رو احاطه کرده بود باعث میشد که حتی مردمکهای چشمهاش هم به سرفه بیوفتن.
ریههاش میسوخت و نمیتونست کامل به حرف پسر دقت کنه.
نامجون دستهای بزرگش رو جلو برد و همینجوری که به چشمهای بسته و مژههای بلند سوکجین خیره بود دستش رو روی قسمت زانوی نامجون گذاشت.
YOU ARE READING
𝖢𝖺𝗌𝖺𝖻𝗅𝖺𝗇𝖼𝖺|𝖭𝖩
RomanceGenres: Romance, Angst, Smut, Action, Classic Couple: Namjin ، Hopemin By: #Ciddle Up: یکشنبه ها ⊹ نامجون یک سرباز آلمانی که به خاطر کنجکاوی میخواد گشتاپو شدن رو امتحان کنه. آخرین چیزی که بهش فکر میکرد، عاشق شدن توی دوران جنگ بود؛ اما انگار سرنوشت...