فقط بگو خدا تو را برای من ساخت،
یا مرا برای تو ویران کرد؟
کدام؟-عباس معروفی
****
12 مِی 1940 - کافه روتونده، پاریسصدای گرامافون کوچیک وسط کافه زیاد به گوش نمیرسید؛ یعنی امواج بلند رادیو اجازهی شنیدنش رو نمیداد.
صدای شیون و زاری فرانسویها حتی از رادیو هم بلندتر بود. انگار نه انگار به کافه اومده بود تا کمی آرامش بگیره.
صدای رادیو با خش خش بلند شد." نازیهای آلمان به سرعت به جلو پیشروی میکنن. فرانسویهای عزیز؛ هرکجای کشور که هستید، از لیل گرفته تا پاریس و تارب برای سربازهای میهن دعا کنید. نگران هیچ چیز نباشید، پیروزی از آن ماست!"
موج دیگهای از همهمه وارد کافه شد.
با هر کلمهای که از رادیو ساطع میشد و یا از دهان کسی بیرون میاومد، همه وارد بهت چند ثانیهای میشدن و بعد با فشردن لبهاشون روی هم سعی میکردن بغضشون رو کنترل کنن.
کافه بوی غم و نگرانی گرفته بود.
بعضیها راجب آيندهی پسرها و دخترهای کوچیکشون میگفتن.
مسنها با نگرانی عصاشون رو بین انگشتهای چروکیدهشون میفشردن و برای کشورشون و سربازها دعا میکردن.
چندتا زن و مردهم روی زمین واژگون شده بودن و برای پسراشون که به جنگ اعزام شده بودن، مثل دونههای بارون اشک میریختن؛ جوری که خون بچههاشون ریخته شده بود.بین این افراد، فقط یک نفر ساکت و آروم روی صندلیش جا خشک کرده بود.
مردی که به دور از رادیو و گرامافون، جلوی تابلوی کوچیک کافه که محتوایی جز آزادی فرانسه نداشت نشسته بود و به کولی بازیهای افراد حاضر در اونجا نگاه میکرد.
درسته.
از نظر اون این رفتار یه -کولی- بازی تمام عیار بود." امیدتون رو از دست ندید مردم! نازیها میدونن که پاشون از گلیمشون درازتر بشه چه بلایی سرشون میآد. المانهای کثیف هیچکاری نمیتونن بکنن!"
با بلند شدن صدای مردی مسن، همه تاییدش کردن و سعی کردن غنچهی امید رو توی دلشون زنده نگه دارن.
مرد با پوزخند صداداری سرش رو به طرفین تکون داد و کلاه مات سبزش رو پایین تر کشید.
"پیرمرد خرفت."
اروم، خطاب به مسن زمزمه کرد و بازهم خندهای کرد و از جهالتشون آهی کشید.
قاشق ریز بغل فنجونش رو برداشت و وارد نسکافهاش کرد تا آروم محتویات داخلش رو هم بزنه.
مچ دست چپش رو با حوصله بالا اورد و نگاهی به ساعت کوچیکش کرد.
عقربهها عدد 14:29 دقیقه رو نشون میدادن. هنوز یک دقیقه به زمان قرارشون مونده بود."ببین کی اینجاست"
با لهجهی فرانسوی خاصی زمزمه کرد و پایههای صندلی چوبی رو به زمین کشید تا روش بشینه.
راس ساعت 14:30. عجیب نبود که ژنرال، اون رو به عنوان یکی از بهترین گشتاپوها میدونست.
YOU ARE READING
𝖢𝖺𝗌𝖺𝖻𝗅𝖺𝗇𝖼𝖺|𝖭𝖩
RomanceGenres: Romance, Angst, Smut, Action, Classic Couple: Namjin ، Hopemin By: #Ciddle Up: یکشنبه ها ⊹ نامجون یک سرباز آلمانی که به خاطر کنجکاوی میخواد گشتاپو شدن رو امتحان کنه. آخرین چیزی که بهش فکر میکرد، عاشق شدن توی دوران جنگ بود؛ اما انگار سرنوشت...