۴۰. یونیفرم

41 11 56
                                    

سه هفته بعد....

این خونه جدیدو بیشتر از عمارت استایلز دوست دارم. پنجره هاش بزرگن و با پرده های کت و کلفت مخفی نشدن، وسایله ها اکثرا چوبی هستن و هانس پیش ماست. شاید هم برای این اینجارو بیشتر دوست دارم که در و دیوار خونه منو یاد خانم استایلز نمیندازن...

بیشتر از سه هفته پیش که یه بمب نزدیک عمارت استایلز انداختن، به خونه خسارت های زیادی وارد شد. جوری که هیلی گفت "بهتره به جای بازسازی، خونه ابا اجدادیمونو بفروشیم و عوضش چند تا خونه ساده تر بخریم."

این خونه ای که من و بتی توش زندگی میکنیم، در اصل یه خونه دو طبقه یا بهتره بگم دوبلکسه. هر طبقه دو تا اتاق خواب داره و برای همین، طبقه دوم رو من و بتی میمونیم و طبقه اول رو زین و نایل‌. البته تیموتی هم اکثرا پیش اوناست.

لیام و لویی با هم توی یه خونه نسبتا کوچیک زندگی میکنن که دو تا خونه از خونه ما فاصله داره. لویی دیروز به من گفت اخر هفته، بعد از مراسم عروسی هیلی برمیگرده به ارتش...

فرانسه توی جنگ شکست خورده. ارتش هیتلر توی کل اروپا پخش شده. انگلیس قولِ کمک رسانی داده اما فعلا هیچ خبری نیست. قحطی داره بیداد میکنه. حتی تا همین یک ماه پیش وضعیت غذای مردم خیلی خیلی بهتر بود. الان حتی شکر هم پیدا نمیشه!

چند روز بعد از پیدا شدن ربکا، خبر ازدواج هیلی رو شنیدم. اولش خیلی خوشحال شدم اما وقتی فهمیدم داماد کول نیست، خیلی شوکه شدم. نایل بدتر از من! بعد از اون روز هم دیگه کول رو ندیدم... اما از لیام شنیدم برگشته به ارتش‌. از کولِ خوش اخلاق بدون خداحافظی رفتن بعید بود!

هیلی به نظر خوشحال میاد. مطمئنم زیباترین عروسی میشه که این کمون به خودش دیده. هر چند جشن خاصی در کار نیست. اما بالاخره لباس سفید که قراره بپوشه!

نامزد هیلی ژرارد، برادر فیلیپه. یعنی برادرِ همونی که اون روز باهاش حرف زدم و خیلی چیزهارو برام روشن کرد. فیلیپ گفت گروگانگیرها ربکا رو کجا نگه میدارن و منو تا عمر دارم مدیون خودش کرد.

هیچوقت یادم نمیره لویی وقتی فهمید هیلی با چه کسی نامزد کرده، رنگ و روش چجوری مثل گچ سفید شد:《 چی؟ هیلی میخواد با همونی ازدواج کنه که من خوابوندم تو دهنش؟》 آره دقیقا با همونی که لویی وقتی میخواست مثلا منو نجات بده زد تو دهنش!

بعد از پیدا شدن ربکا، بتی این بحث رو باز کرد که ربکا باید توی خانواده بزرگ بشه. درسته ماهارو خیلی دوست داره اما بزرگ شدن با پدر و مادر یه چیز دیگست. راست میگفت. به نکته ای اشاره کرد که هیچکس تا حالا بهش فکر نکرده بود.

Maple Tree [ H.S au ]Where stories live. Discover now