The Third : Unloved.

275 46 0
                                    

کوله سبک و چمدونش رو همراه خودش از آسانسور بیرون کشید. پسر کنارش فقط یه ساک سفری دستش و حتی به خودش زحمت نمیداد کمکش کنه. تمام روز رو با قطار سفر کرده بودن و بعد از اون با اتوموبیل شاسی بلند سریعی دنبالشون اومده بودن و حالا توی محل زندگی جدیدش قرار داشت و هیچ ایده ای نداشت زندگی جدیدی که چشم بسته انتخابش کرده قراره چطور پیش بره.
توی اون پاگرد بزرگ فقط یه در سفید با کوبه و دستگیره طلایی وجود داشت. اثری از هیچ موجود زنده ای دیده نمیشد. اطرافش رو به خوبی برانداز کرد. فقط آسانسور و پله ها وجود داشتن. و اون در سفید. انگار بقیه دنیا از صفحه خارج شده بود.
سان محافظ روی دستگیره رو کنار زد و رمز در رو وارد کرد. در بلافاصله باز شد.
_ تجهیزات امنیتی اینجا فراتر از انتظارته پس احتمالا جاهایی که انتظار نداری دوربین وجود داره و همه چی ضبط میشه.
سان جوری به زبون آورد که انگار قراره دزدی رو به خونش راه بده. وویونگ فقط شونه بالا انداخت و پشت سرش وارد خونه شد. آپارتمان نه چندان بزرگ ولی شیکی بود. در ورودی مستقیما توی اتاق نشیمن باز میشد.سمت راستش آشپزخونه مدرن با ترکیب رنگ سفید و مشکی به چشم میخورد که کنارش راهرویی وجود داشت. دقیقا روبروی آشپزخونه، سمت دیگه اتاق نشیمن، راهرو دیگه ای به چشم میخورد. پنجره های رفلکس آپارتمان جوری ساخته شده بودن که نور رو عبور میدادن، نه اشعه رو. روشنایی وجود داشت ولی خطرناک نبود. این تکنولوژی جدید باعث شد تعجب کنه.
سان به راهرو کنار آشپزخونه اشاره کرد.
_ لازمه یه سری چیزا رو همین اول مشخص کنیم.
به سمت کانتر آشپزخونه رفت و دست به سینه رو به وویونگ بهش تکیه داد.
_ راهرو به اتاق خواب مستر و اتاق مطالعه ختم میشه. هردومون توی یه اتاق میخوابیم. امیدوارم مشکلی نداشته باشی.
از نظر وویونگ این اشکالی نداشت. یه جای خواب که فقط بشه روش خوابید واسش کافی بود.
+ نه. اصلا.
_ خوبه. اجازه استفاده از اتاق مطالعه و هر چیزی که توی اون راهرو وجود داره و البته آشپزخونه رو داری. همه چیز به جز کمد من و-
به راهرو روبرو آشپزخونه اشاره کرد که با پارتیشن سفید رنگی جلوش گرفته شده بود.
_ اونجا. تو حق ورود به اونجا رو نداری و به هیچ عنوان، تاکید میکنم به هیچ عنوان، حتی نزدیکش هم نمیشی. چه من باشم، چه من نباشم، روشنه؟
وویونگ نگاهشو بین سان و راهرو چرخوند. همه تاکیدات سان فقط کنجکاویشو بیشتر تحریک میکرد.
+ متوجه شدم.
_ یونهو هر هفته سه بار برای رسیدگی به کارا و آشپزی به اینجا میاد. در واقع، اون تنها کسیه که مجوز ورود به اینجا رو داره و همه کاراش با من هماهنگ شده. این یعنی هیچکدوم از دوستات قرار نیست پاشون رو اینجا بذارن.
+ دوستی ندارم که بخواد به اینجا بیاد. نگران نباش.
سان سر تکون داد.
_ سوالی نداری؟
+ محدودیت ورود و خروج و اینکه من میخوام کار پیدا کنم. اگر موردی نداشته باشه.
سان ساک سفریشو از روی زمین برداشت و روی کانتر گذاشت. زیپش رو باز کرد و کیف پول زرشکی رنگی از داخلش بیرون آورد. کارت طلایی براقی رو از داخلش درآورد و چند قدم جلو اومد تا دقیقا به یک قدمی وویونگ رسید. کارت رو بین انگشت اشاره و وسطش، سمت وویونگ گرفت.
وویونگ مردد نگاهشو بین کارت و سان چرخوند. نمیدونست میتونه قبول کنه یا نه.
_ محدودیت ورود و خروج نداری ولی این دلیل نمیشه من بی نظمی رو تحمل کنم جانگ وویونگ. و ادب حکم میکنه وقتی کسی چیزی رو سمتت میگیره اونو از دستش بگیری.
به آرومی کارت رو از لای انگشتای سان بیرون کشید. با انگشت اشارش رویه براق کارت رو لمس کرد. تا به حال شبیهش هیچ جا ندیده بود.
_ دلیلی نمیبینم با وجود این دنبال کار بگردی.
سان بین جملش کمی مکث کرد و چهره پسر مقابلش که با حس ناشناخته ای به اون کارت خیره شده بود از نظر گذروند.
_ به خودت سخت نگیر و زندگی کن.
وویونگ میتونست اون جمله رو به عنوان اولین جمله محبت آمیز چوی سان در نظر بگیره با اینکه با سردی تمام بیان شده بود.
بلاخره قرار بود زندگی کنه. چی بهتر از این. لبخند ضعیفی روی لبش اومد که با حرف بعدی چوی سان محو شد.
_ و آخرین مورد، امیدوارم با خوابیدن روی یه تخت دونفره مشترک با من مشکلی نداشته باشی.

Red & GoldWhere stories live. Discover now