The Sixth : Furious.

242 43 0
                                    

_ نگران نباش. دوستات متوجه میشن با کی در افتادن.
این اولین بار بود که سان لبخند وویونگ رو میدید. لبخندش چهرشو تغییر میداد و با اعتماد به نفس بیشتری جلوه میکرد. پسر مسئول رینگ از کنارش گذشت و نگاهی به سر تا پاش انداخت. بهش اشاره داد سمت رینگ بیاد. مردم کمی پراکنده شدن ولی به محض دیدن فرد جدید که از قضا ظاهرش با بقیه فرق داره دوباره اطراف رینگ قرار گرفتن. سان و همکاراش هم به آرومی پشت سرشون حرکت کردن و گوشه ای از رینگ ایستادن تا بتونن مبارزه رو به خوبی ببینن. سان درحالی که یه دستشو توی جیبش فروبرده بود، با اخمای در هر رفته و با نگاهش وویونگ رو دنبال میکرد.
به محض اینکه وارد رینگ شد هیجان عجیبی تموم وجودش رو فرا گرفت. دکمه دوم و سوم پیرهنش رو با یه انگشت باز کرد و همزمان که مسئول رینگ در حال معرفی بود، اطراف رینگ رو برانداز کرد. بزرگ تر از چیزی بود که به نظر میومد. با قدمای آروم و بی توجه به هیاهوی جمعیت، دور رینگ قدم برمیداشت و استینای پیرهنشو تا ساعد دستش بالا میزد. میخواست با زمین مبارزش آشنا بشه. فنس ها محکم بودن و زمین سخت. این هم میتونست پوئن مثبت باشه هم پوئن منفی. اگه حریفش زمین میخورد کارش تموم بود. ولی اگر خودش زمین زده میشد...
مسئول رینگ بهش اشاره داد که قدرتشو فعال کنه. این اولین بار بود که جلوی آدمای زیادی که میدونست دارن تماشاش میکنن این کارو میکرد. چشماشو بست و تموم اون قدرت باستانی خارق العاده رو توی رگ هاش، و بعد از اون توی تک تک سلول هاش جاری کرد. حس گرمای خوشایند قدرت تموم تنش رو فرا میگرفت و میدونست داره چه ظاهری پیدا میکنه. به آرومی چشماشو باز کرد و وقتی با صوت متعجب و شگفت زده آدمای اطرافش روبرو شد، حتی قدرت بیشتری رو احساس کرد. چشمای بنفش روشن با مردمک باریک و دندونای نیشی که بلند تر از خیلی از خاندانای دیگه به نظر میومد کافی بود تا هر کسی توی اون جمع شگفت زده بشه.
مسئول رینگ گفته بود باید با چهار نفر مبارزه کنه و اگه هر چهار مبارزه رو پیروز بشه برندس. در غیر این صورت بازنده محسوب میشه. وویونگ سر تکون داد و گردنشو به دو طرف حرکت داد تا گرم بشه.
وقت اولین مبارزه بود.
اولین مبارز وارد شد. هم قد و اندازه خودش بود. وویونگ سرشو کج کرد و با دقت به چشماش خیره شد. شیری با مردمک مستطیلی. این آسون ترین چیزی بود که انتظارشو داشت. با احتیاط در مقابل هم دور رینگ میچرخیدن. وویونگ منتظر موند تا حریفش حمله کنه. حریف به سمتش یورش برد و دستاشو دور کمرش حلقه کرد. سرش رو توی شکم وویونگ کوبید و با شدت اونو به فنس پشت سرش چسبوند. اینجا زمانی بود که وویونگ باید از چیزایی که یاد گرفته بود استفاده میکرد. آرنجشو بالا برد و با قدرت به پشت گردن حریفش کوبید. بلافاصله دستای دور کمرش شل شد و مبارز روی زمین افتاد. هیاهوی شادی اطرافش رو به هوا رفت. وویونگ نگاهشو بالا اورد تا سان رو ببینه. چوی سان در حالی که لبخند رضایت بخشی روی لبش بود بهش نگاه میکرد. وویونگ جرئت بیشتری پیدا کرد.
وقتی مسئول تایید کرد که مسابقه اول تموم شده و مبارز اول رو بیرون بردن، نوبت مسابقه دوم بود. نفر دوم کمی قد بلند و بدن ماهیچه ای داشت. با نعره های پیروزمندانش وارد رینگ مبارزه شد. برهنه بود و ترجیح داده بود به جز لباس زیر چیز دیگه ای نپوشه. وویونگ به چشماش خیره شد و با دیدن رنگ سبزآبی و مردمک دایره ای شکلش، لبخند دندون نما و خطرناکی روی لبش اومد. این حریفشو عصبانی تر کرد. دستاشو توی جیب شلوارش گذاشت و همونطور که دور رینگ راه میرفت مشغول سوت زدن آهنگ خاصی شد. جمعیت پرتلاطم اطرافش اروم شد و صدای سوت بهتر به گوش میرسید. مبارز دستاشو روی گوشش گذاشت و با شدت فشار داد. به نظر میومد داره سر درد بدی رو تحمل میکنه. علاوه بر اون، افراد دیگه ای هم بودن که از این صدا توی جمعیت اذیت میشدن. وویونگ تا جایی ادامه داد که تونست باریکه خونی که از بین انگشتای مبارز روبروش بیرون میاد رو ببینه و بعد از اون بود که حریفش اقرار به شکست کرد و ازش خواست که دست برداره. مسابقه دوم رو بدون دردسری پیروز شد.
حریف سومش سخت تر بود. انگار هرچقدر جلوتر میرفتن قوی تر میشدن. چشمای خاکستری با مردمک باریک مثل خودش، فقط یه نشونه داشت. حریفش به اندازه کافی تیز و سریعه. تونست چندبار وویونگ رو به فنس های اطراف بکوبه ولی توی یه فرصت مناسب، وویونگ با کوبیدن سرش به یکه از تیرک های فنس کارش رو تموم کرد. اونا پیشونی ضعیفی دارن.
فریاد خوشحالی اطرافش بلند میشد و وویونگ میتونست قدرت رو حس کنه. چیزی که تا به حال ازش گرفته شده بود و حالا میتونست بچشه که چه مزه شیرینی داره. فقط یه مسابقه مونده بود. این رو میبرد و میتونست علاوه بر قدرت، حس شکوه و افتخار رو هم داشته باشه. هرچند به سرعت فراموش میشد ولی به قدری کافی بود که بتونه روزها و شب ها با خودش مرور کنه و باز هم لبخند بزنه.

Red & GoldWhere stories live. Discover now