_ اگه تحقیقاتت رو درست انجام داده باشی میفهمیدی که اون پسر امگا و جفت واقعیِ منه! جفت و تولهی مرده؟ نمیدونستم گرگها میتونن دو جفت داشته باشن.
آلفا گفت و نگاه غضبناکی به یسونگ انداخت، سعی در پنهانکردن استرسش داشت؛ ولی حرفهاش مگه منطقی نبودن؟ کدوم گرگی با دو جفت متولد میشد که تهیونگ دومیش باشه؟! مگه اینکه...
لبخند احمقانهی یسونگ که لحظهای لبهاش رو ترک نمیکرد، باعث میشد بیشتر مضطرب باشه، چه اتفاقی داشت میافتاد؟
_ تحقیقات من کموکاستی ندارن جئون، میخواستم ریاکشنت رو ببینم و از جایگاه اون پسر توی زندگیت مطمئن بشم.
جونگکوک بالأخره نفس راحتی کشید؛ ولی این بین یه چیزی مشکوک میزد! چرا یسونگ داشت اینقدر راحت افکار و کارهاش رو به جونگکوک میگفت؟ نکنه میخواست اون رو با امنیت تهیونگ تهدید بکنه؟_ میخوای باور کنم کاسهای زیر نیمکاسه نیست؟
یسونگ ابرویی بالا انداخت و جواب داد:
_ باور کردنِ من احمقانهترین کاریِ که میتونی انجام بدی جئون.آلفا با دستهای مشتشده قدمهاش رو به سمت یسونگ برداشت، توی یک قدمیاش ایستاد و خیره به چشمهای گستاخ مرد لب زد:
_ کافیه ببینم یا بشنوم اطراف امگام میپلکی، بیخیال رابطهات با رئیس میشم و اون موادهایی که پخش میکنی رو توی کونت جا میدم.خاکهای نامرئی روی شونهاش رو تکوند و ادامه داد:
_ تمام سعیت رو بکن تا به پروپای من نپیچی جوجه آلفا.
بدون اینکه منتظر جواب بمونه، نگاه متأسفی به سر تا پای پسر انداخت و ازش دور شد، بهخیر گذشته شد.
....
YOU ARE READING
Unknown Hug
Fanfictionپایان یافته؛ جئون جونگکوک، دلال مواد؛ انتظارش رو نداشت وقتی وسط رستوران درحال کتکخوردن از طلبکارهاشه، سروکلهی جفتِ اتوکشیدهاش پیدا بشه و بدتر از اون... اون امگای آلفاطور جونگکوک رو به پشمش هم نگیره و بگه: - سروضعت رو نگاه، یقهی پیرهنت تا نامو...