15: دروغ!

2.5K 445 62
                                    


سلام بعد یه ماه-
‌.‌
.

.
.
.
تهیونگ و مافیا دو کلمه‌ای بودن که هیچ‌وقت توی یه جمله به‌کار نمی‌رفتن، چطور امکان داشت دشمن قدیمیِ باندشون، کیم تهیونگ جفت جونگ‌کوک باشه؟‌
_جـئون؟!‌

لب‌های امگا با کرختی از هم فاصله گرفتن و فامیلی‌اش رو صدا زد، این صدا... صدای تهیونگ خودش بود!
آب دهانش رو با اضطراب قورت داد و خیره به مردمک‌های طوسی‌رنگ گرگِ امگاش که برق می‌زدن، لب زد:
_ تهیونگ...؟

صدای کف‌زدن کسی توجه هر دو رو به منبع اون صدا جلب کرد.‌
یسونگ با نیشخندی دست‌هاش رو به هم می‌کوبید؛ با دیدن چهره‌ی متعجب جونگ‌کوک لیسی به لب‌هاش زد و گفت:‌

‌_ خیلی وقته که منتظر این لحظه بو...‌

‌امگا با عصبانیت چشم‌غره‌ای به اون مرد رفت و بین حرفش غرید:‌

_ می‌شه یه لحظه خفه شی؟!  ‌‌

یسونگ با لبخند مزخرفی لب‌هاش رو، روی هم کیپ کرد و زیپ نامرئی لب‌هاش رو بست.‌ ‌
تهیونگ تنها نگاه پوکری به یسونگ انداخت، تفنگش رو به‌طرف جونگ‌کوک گرفت و لب زد:

‌_ تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟

‌آلفا ابرویی بالا انداخت و با خشم جواب داد:
_ این سؤالی نیست که من باید بپرسم؟ مگه کار لعنتیت توی اون شرکت لعنت‌شده نیست! چرا باید اینجا و در مقابل باند من باشی؟!

صدای خنده هیستریک‌ و عصبی امگا بلند شد؛ رگ‌های شقیقه‌اش از شدت خشم نبض می‌زدن و دستی که باهاش اسلحه‌اش رو نگه داشته بود، می‌لرزید.‌
قدمی به جلو برداشت و سر کلتش رو به سینهٔ آلفا کوبید: ‌

_ توی عوضی مگه بهم نگفتی که پات رو از این کثافت‌کاری‌ها بیرون کشیدی؟! گنگ تو؟ اصلاً جوک خنده‌داری نیست جئون!

‌با هر ضربه، قدمی به‌عقب می‌رفتن و خشمی که توی تیله‌های طوسی‌رنگ امگا جار می‌زد، هر لحظه بیشتر از قبل می‌شد.‌
‌این‌ بار قبل از اینکه ضربه‌ای با اسلحه روی سینه‌اش بشینه، دست تهیونگ رو پس زد و با لحن سردرگمی، گفت:‌

_ برات توضیح می‌دم، البته بعد از اینکه بهم بگی اینجا چی کار می‌کنی!

‌_ اهم؛

یسونگ که زمان مناسب برای خواسته‌اش رو پیدا کرده بود، گلویی صاف کرد و بعد از اینکه توجه اون دو نفر رو به خودش جلب کرد؛ ادامه داد:

_ خب فکر کنم وقتشه دخالت کنم، چیزهایی وجود داره که دوتاتون ازش بی‌خبرید.

تهیونگ اصلاً حس خوبی به اون مرد و حرف‌هاش نداشت.‌
لحنش تمسخرآمیز و چهره‌اش به خوشحالی می‌زد، طوری که انگار لاتاری برنده شده.‌

‌نگاهی به جونگ‌کوک انداخت، آلفاش هم طوری به یسونگ خیره بود که داد می‌زد از چیزی خبر نداره و درحال‌حاضر، تشنه به خون اون مرده.‌

Unknown Hug حيث تعيش القصص. اكتشف الآن