Part 1

815 50 2
                                    

16 اکتبر 2020
 
ایستادن ماشین خبر از رسیدنشون میداد. دوباره وقت گذاشتن نقاب یه سلبریتی بی دغدغه به صورتش بود. 
 
کیم تهیونگ، آیدل معروف کره ای، شخصی با هزاران طرفدار و فن در سراسر دنیا امروز قرار بود مثل همیشه بدرخشه؛ کسی که همه فکر میکردن چقدر خوشبخت و خوشحاله؛ در صورتی که توی زندگی تهیونگ، تا چشم کار میکرد جز پوچی، هیچی دیده نمیشد.
 
نفس عمیقی کشید و از لیموزین مخصوصش پیاده شد. درست مثل همیشه، ژست مخصوص رو به خودش گرفت؛ چهره ای سرد و خنثی.
نور فلش دوربین‌ها از هر طرف که میچرخید، چشمش رو اذیت میکرد و یادآوری میکرد که اون یه شخص معروفه و الان وقتش نیست که تهدیدهای کمپانی رو مثل طناب دار، واسه خفه کردن مغزش استفاده کنه. فقط باید تمرکز میکرد تا مثل همیشه بهترین خودش رو تحویل طرفدارهاش میداد.
 
سعی کرد با گذاشتن یک لبخند محو به روی لب‌هاش که فقط برای فن‌هاش بود، دوباره و دوباره توجه دوربین هارو به خودش جلب بکنه. 
مابین صدای فلش دوربین‌ها، این صدای فن‌ها بود که از ذوق دیدن چهره‌ی بی نقص تهیونگ، آماده‌ی جانفشانی بودن.
 
تهیونگ، آروم و متین با راهنمایی بادیگاردها هنگامی که به سمت در ورودی میرفت، برای طرفدارهاش دست تکون میداد و با تکون دادن سرش ازشون تشکر میکرد. 
نزدیک پاگرد پله‌ها بود که با صدای منیجرش حواسش رو جمع مرد کرد.
 
" تهیونگ، یادت که نرفته دستور کمپانی رو؟ صبرکن تا لیسا هم بیاد. باید باهم جلوی دوربین عکس بگیرین."
 
تهیونگ با کلافگی ناشی از فشارهای کمپانی، سری تکون داد و منتظر دختر ایستاد. دختر با رسیدن به تهیونگ، خنده ی ذوق زده‌ای کرد و جوری که صداش به گوش خبرنگارهای اطراف برسه با لبخند گفت:" ممنون که منتظرم موندی اوپا، تو مثل همیشه یه جنتلمن واقعی بودی!"
 
تهیونگ از قصد دختر که سعی داشت اذهان عمومی رو کمی با شایعه درمورد خودش و اون تشویش کنه سری به آرومی تکون داد.
با یادآوری حرف های منیجرش، دستش رو به سمت در ورودی گرفت و لبخند سردی روی لب هاش نشوند تا دل دختر رو نشکنه. اون رو به جلوتر رفتن ترغیب کرد و فقط خودش میدونست این حرکت به اجبار جنتلمنانه‌اش چه تاثیری روی رسانه‌ها میذاره.
 
دختر با لبخند به سمت در ورودی حرکت کرد و تهیونگ پشت سرش وارد شد و به محض وارد شدنش پوف کلافه‌ای کشید. با صدای دختر به خودش اومد.
"اوپا ببخشید من فقط به خواسته کمپانی عمل کردم، قصد ناراحت کردنت رو نداشتم."
 
تهیونگ با همون چشم‌های سرد سری تکون داد و توی دلش با دختر همدردی کرد؛ چون دقیقا این مشکل خودش هم بود ولی راه حلی براش نداشت. با قبول نکردن حرف‌های کمپانی فقط موقعیت شغلی خودش به خطر نمی‌افتاد، بلکه هیونگ‌هاشم توی دردسر میفتادن. اون نباید خوخواهانه تصمیم میگرفت.
 
راهش رو کج کرد تا به سمت سالن شو که در حال آماده سازی بود، بره.
میخواست قبل از شروع مراسم یکم با خودش خلوت بکنه و به ذهنش استراحت بده. 
نزدیک به سالن بود که صدای قدم‌های تندی که پشتش میومدن حواسش رو جمع کرد. با یکم فکر کردن فهمید که قطعا منیجرشه که اینطوری میدوید تا از تهیونگ عقب نیفته.
 
تهیونگ با حرص برگشت و با لحنی که بشدت سعی در کنترل اون داشت، رو کرد به منیجرش و گفت:" ببین مشکلی نیست، قرار نیست بلایی سرم بیارن یا بکشنم، خرابکاری هم به بار نمیارم؛ فقط میخوام تا قبل مراسم یکم خلوت کنم و ذهنم رو آرومکنم و میخوام تنها باشم. لطفا؟"
 
منیجر مردد بود و حال کلافه تهیونگ رو درک میکرد ولی نمیتونست چنین کاری بکنه.
" تهیونگ خودت خوب میدونی که نمیتونم از وظیفم سر باز کنم، ولی بهت قول میدم کاری به کارت نداشته باشم و مزاحم خلوتت نشم."
 
تهیونگ سری به آرومی تکون داد و روش برگردوند و به راهش ادامه داد.
حس پوچی و بی‌انگیزگی تموم وجودش رو گرفته بود و از این زندگی که به اجبار براش تعیین کرده بودن متنفر بود ولی کاری هم از دستش بر نمی‌اومد. قبلا همه چیز براش قشنگ‌تر و قابل‌تحمل‌تر بود. زندگیش یکم واقعی‌تر بود. اما الان، همه چیز توخالی بود و این چیزی بود که تهیونگ رو از همه چیز خسته میکرد.
 
سالن شو، توی استودیم اسکی برگزار میشد و صندلی‌های تماشاچی‌ها، از استیج مدل ها بالاتر بود. تهیونگ به سمت طبقه اول و ردیف اول صندلی‌ها حرکت کرد و با چشم‌های تهی به تکاپو استفی که در حال آماده‌سازی مراسم بودن نگاه میکرد.
 
چشمی چرخوند تا میحط اطرافش رو کنکاش کنه که با صدایی که از بالای سرش اومد، سرش رو برگردوند و به خانوم زیبایی که توی ردیف چهارم در حال قدم زدن بود و بی وقفه به زبان ایتالیایی حرف میزد و چندتا پسر پشت سرش راه میرفتن نگاه کرد.

𝐎𝐧𝐞 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 Where stories live. Discover now