Part 3

345 42 1
                                    


س

رش از حرف‌هایی که میشنید درد میگرفت و بخاطر حماقت‌های بی‌شرمانه‌ش حتی توان نگاه کردن به چشم‌های تهیونگ رو نداشت.

با گرفته شدن فنجونی‌ جلو صورتش، از فکر دراومد و ملافه رو دور بدن بدون پوشش محکم‌تر کرد. بدون بلند کردن گردنش،دستش رو جلو برد.

”ممنونم!”

تهیونگ سری تکون داد و رو به جی‌کی در جهت مخالفش روی تخت نشست.

“چرا نگاهم نمیکنی اکسالیس؟”

”اینجوری صدام نکن.”

”متاسفم…”

تهیونگ انتظارش رو داشت، اون پاش رو از حدش فراتر گذاشته بود؛ اما این خواسته خود پسر هم بود.

الان ازش متنفر بود؟

دیگه نمیخواست تهیونگ رو ببینه؟

الان نسبت به تهیونگ چه حسی داشت؟

ازش میترسید؟

افکارش لحظه به لحظه رنگ تیره به خودشون میگرفتن و اجازه‌ی تنفس به مرد رو نمیدادن.

”من واقعا متاسفم؛ قصد نداشتم از اعتمادت سو‌استفاده کنم ولی…”

با صدای لرزون پسر که کلامش رو قطع میکرد بهش خیره شد.

”میدونم تقصیر تو نیست؛ من توی نوشیدن یکم بی‌جنبه‌ام و باید دیشب رعایت میکردم. حتی مطمئنم حرف‌ها و حرکاتی از من دیدی که تصورشم نمیکردی!”

تهیونگ با حرف پسر، شروع به یادآوری اتفاقات شب قبل کرد. لبخندی رو لب‌هاش شکل گرفت و با تکون دادن آروم سرش تایید کرد.

با دیدن تایید مرد، دوباره بیشتر خجالت کشید و دستش رو، روی صورت گر گرفته‌اش گذاشت.

”وای نه، بهش فکر نکن خواهش میکنم. واقعا شرم آوره!”

تهیونگ از واکنش‌هاش پسر، ته دلش لرزید و سرمای دست‌هاش محسوس‌تر شد. لبخندی به خجالت پسر زد و نگاه خیره‌اش رو روانه صورتش کرد.

بهش حق میداد، اون اولین بارش رو بدون حتی ذره‌ای هوشیاری پشت سر گذاشته بود و خیلی از مرز‌های باکرگیش رو رد کرد. سرش رو پایین برد و به بخار دمنوشی که از فنجونش بیرون میومد خیره شد.

”چیزی که بینمون گذشت، برای من زیبا‌ترین اتفاق زندگیم بود.

نه فقط هم آغوشی دیشب، بلکه کل روز قبل برای من یه معجزه به حساب میومد.

شاید خودت نفهمیدی ولی قلب من رو جوری به بازی گرفتی که مطمئنم بعد از تو قرار نیست اینجوری به تپش بندازتش.”

جی‌کی با چهره‌ی گنگ و خجالت‌زده که کمی هم برق خوشحالی از تعریف‌های تهیونگ درون چشم‌هاش بود، سر بلند کرد و به اون مردی که ابهتش زبون‌زد خاص و عام بود نگاه کرد.

𝐎𝐧𝐞 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 Where stories live. Discover now