درکی از موقعیت اطرافش نداشت و فقط خودش میدونست که چجوری داره دست به دامن تمام مقدسات میشه تا اون چیزی که فکرش رو میکنه نباشه."اوه ببین کی اینجاست؛ جیکی! ستارهی این روزهای دنیای مد و فشن. چطوری پسر؟"
با صدای یکی از نمایندههای برند معروف، تهیونگ سرش رو چرخوند و با دلتنگی دنبال اون چشمها گشت.
با دیدن چهرهی دلفریبی که همهی زندگیش رو بهم ریخته بود، لبخند ملیحی زد و لبهاش تمنای بوسهی از لبهای پسر کردن."ممنونم لئو. تو چطوری؟"
با صمیمیت دست پسر رو فشرد و متقابلا حالش رو پرسید.
اون به نقش بازی کردن عادت کرده بود؛ هر چند سخت اما باید انجامش میداد."داشتم تعریفت رو برای آقای کیم میکردم ولی تعجب کردم وقتی بهم گفت که تو رو از قبل میشناسه."
جیکی نگاه خیرهاش رو به چشمهای خماری دوخت که تا چند دقیقهی قبل براش حکم پناهگاه رو داشتن.
بغض بیخ گلوش رو گرفته بود ولی چهرهی سرد و عاری از حسش، اجازه نمیداد کسی بویی ببره.
با همون لحن سرد و شکسته جواب مرد مقابلش رو داد."اوه بله البته؛ ایشون به من کمک بزرگی کردن. مثلا اینکه جایگاه خودم رو بدونم و از هدفام برای هیچکس دست نکشم."
بدن تهیونگ یخ بست و نیش حرفهای پسر رو کامل فهمید. وقتی دستش رو به سمت جیکی دراز کرد، انتظار رد شدن داشت اما پسر با لبخندی سرد، دستش رو گرفت و آروم فشرد.
"از ملاقات دوبارتون خوشحالم آقای کیم."
"منم همینطور جیکی."و بلاخره تهیونگ لب باز کرد و به زور حرفش رو زد.
"آخرین دفعهای که دیدمتون سینگل بودین اما اینجور که مشخصه الان وارد رابطه شدین!"
توی جمع حرف زدن درمورد روابط دیگران بیادبانهترین کار برای یک سلبریتی بود، اما جیکی احساس میکرد دیگه چیزی برای از دست دادن نداره.
تهیونگ چشمهاش رو روی هم گذاشت و اجازه داد نفسهای عمیقش کمی آرومش کنن."درسته؛ الان یک سالی میشه که نامزد کردم. اما ترجیح دادم که رسانهای نشه."
یک سالی که برای جیکی پر از فکر و خیالپردازی درمورد مرد بود، برای تهیونگ گذروندن اوقات خوشش با نامزدش بود.
به آرومی سر تکون داد و دلش میخواست هرچه زودتر اون عفریطهی نحس رو ببینه. دست خودش نبود اما حسادت تموم وجودش رو گرفته بود و میخواست ببینه کی بوده که تونسته باعث شکستن قول تهیونگ بشه."خب معرفی نمیکنی نامزدت رو آقای کیم؟"
نمیتونست!
هرچقدر تلاش میکرد که پسر رو از فهمیدن حقیقت دور کنه، باز هم با شگردی جدید دست به کار میشد.
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭
Romanceخلاصه: سلبریتی معروف آسیایِ شرقی، بعد از سالها زیر نظر و تحت فشار کمپانی بودن، قانونشکنی کرد و عاشق پسری شد که یک شب باهاش خوابیده بود؛ اونا جدا میشن اما جفتشون عهد میبندن که یه روز دوباره پیش هم برگردن. آیا دیدارشون در آینده باعث میشه که خاکستر ا...