"تهیونگ تو همین الانشم وقت سر خاروندن نداری، چجوری میخوای این همکاری رو قبول کنی؟"تهیونگ با ذوق طول سالن رو متر میکرد و عملا حرفهای منیجرش رو هیچ حساب میکرد.
"خب که چی؟ مگه تو قراره انجامش بدی؟ من باید انجامش بدم و منم مشکلی باهاش ندارم!"
پائولا نمیتونست جلوی بقیه چیزی به تهیونگ بگه. در واقع حقش رو نداشت که بگه!
اما انگار جیکی کاملا جدی بود و سر حرفش مونده بود. آخه این همکاری یهویی از کجا اومد؟
به حدی از فشار عصبی رسیده بود که اطمینان داشت اگه همین الان پوست و گوشتش رو بشکافه، هیچ خونی چکه نمیکنه. تنها امیدش به منیجر تهیونگ بود؛ اما مثل اینکه نمیدونست، مجبور کردن تهیونگ به کاری دقیقا آب توی هاون کوبیدن بود."من باید با کمپانی هماهنگ کنم، باید ببینم اجازه میدن یا نه؟"
تهیونگ فورا به سمت مرد برگشت و بلاخره...
چهرهی ترسناک تهیونگ داشت رو میشد!"کمپانی بخواد مخالفت کنه؟ یادت نرفته که تمام سود سهام و خسارات ورشکستگیِ اون خراب شده، فقط با تلاشها و نابودی زندگی من جبران شد؟ اگه یادشون رفت میتونی به قطع همکاریم به اون مکان نفرین شده، اشاره کنی. اونها فقط یه حق انتخاب دارن، اونم قبول کردن این همکاریه."
صدای بلند و ترسناک هیچوقت جز برنامههای تهیونگ نبود، اون کاملا آروم و با لحن مصممی حرف میزد و شنونده جز تایید حرفهای برندهش چارهی دیگهای نداشت.
"مطمـ...مطمئنا قبول میکنن."
این اثرگذاری تهیونگ بود. چیزی که حتی اگه اون زن هم میخواست، هرگز نمیتونست بهش برسه.
اینکه زن نمیتونست حتی توی برنامهریزیهای تهیونگ که به اصطلاح نامزدش بود، دخالتی بکنه باعث تعجب و نگرانی منیجر از رابطهشون میشد. یه چیزی این وسط درست نبود...
**************
"هزاربار بهت نگفتم که خوشم نمیاد بدون در زدن وارد شی؟ به حریم شخصیم احترام بذار تا بتونم حداقل حرمتت رو جلوی بقیه حفظ کنم."بعد از حرفش دستی به موهاش کشید و منتظر موند تا مثل همیشه صدای زنندش رو بشنوه.
"بهش عادت کن چون قرار نیست بذارم مرزی بین من و تو بمونه پروانهی زشت..."
شوکه شده سرش رو به عقب چرخوند. طبیعتا انتظار دیدن پسر رو نداشت.
از شوک خارج شد و با لبخند بهش نگاه کرد؛ باید پیش خودش اعتراف میکرد اون پسر ظریفی که یک شب تا صبح بدنش رو ستایش کرده، حالا تبدیل به یک مرد عظیمالجثه شده و این کمی، فقط کمی ته دلش رو قلقلک میداد.
بیاراده سرش رو به سمت موهاش برد و بویید. هرچیزی هم که عوض شده باشه، بوی اون پسر هنوزم همون بود. گرم و دلنشین!
جیکی چشمهاش رو بست و با حلقه کردن دستهاش به دور تهیونگ، نفس عمیقی کشید.
غرورش هیچوقت اجازه نمیداد که خود واقعیش رو نشون بده، اما اون همین امروز فقط بخاطر اینکه فکر کرده بود تهیونگ رو از دست داده، حس تهی کرده بود.
چشمهاش خیس شد ولی قطرهای اشک نریخت، چون الان وقت نشون دادن ضعفش نبود. اگه تهیونگ داشت برای عشقشون میجنگید، پس اونم هم سنگرش میشد و اجازه نمیداد کسی بخواد برای حس بینشون تهدید محسوب بشه."امروز واسهی یک ثانیه فکر کردم از دستت دادم. محکمتر بغلم کن، قول میدم از این در که بیرون رفتیم دوباره بشم همون آدم شکستناپذیر ولی الان، فقط بغلم کن که وجودت رو باور کنم."
اکسالیسش ترسیده بود؛ بخاطر خودش!
باید راه این نفس خیانتکار رو میگرفت که گل خودش رو رنجونده بود."گل براقم از چی رنجیده؟ تو قلب من رو از آن خودت کردی و منم قصد ندارم پسش بگیرم. مگه کسی میتونه بدون قلبش زنده بمونه اکسالیس."
لباس تهیونگ رو توی پنجههاش فشرد و سرش رو توی گردنش قایم کرد.
"اکسالیس من!"
تهیونگ هم سری تکون داد و ادامه داد.
"کار منم واضحه؛ دارم اغفال میشم."
و در جواب تهیونگ هم جیکی سری به نشونهی تفهیم تکون داد.
پائولا اولش قرار بود فقط با جیکی مبارزه کنه، اما سخت در اشتباه بود. جیکی قرار نبود هیچوقت تنها بمونه، نه تا زمانی که تهیونگ همهجا مثل سایه حواسش به گلش بود."خب پر چونگی بسه دیگه، بریم پایین تا مهمونها ناراحت نشدن."
تهیونگ گفت و رو به جونگکوک کرد، با تعظیم کوتاه و اشاره به در گفت:
کلمهی «عزیزم» رو با کمی لحن تمسخر و نگاهی اجمالی به زن گفت و جونگکوک با لبخند ابرویی بالا انداخت و جواب داد."تو مگه کی هستی که اجازه ندم؟ اتفاقا نه تنها اجازه میدم بلکه همراهیشم میکنم، حدت رو بدون و خودت رو با جیکی مقایسه نکن!"
"اگر هم نگران اون حرف امروزشی باید بگم که، اصلا نیاز نبود که این حرف رو بزنه، چون آغوش من از اولش هم متعلق به اون بوده و قرار نیست پذیرای شخص دیگهای باشه."
"خوشبین باش. هنوزم یکم وقت داری که با کنار من موندن برای خودت توجه بخری."
چرخید و از اتاق خارج شد. امشب برنامهها داشت.
تهیونگ با حوصله به همشون خوشآمد گفت و به آخرین فرد آشنا خیره شد."اوه و ایشون بهترین دوستم هستن و البته مدیریت قرارداد با همهچی رو به عهده دارن، جیمین."
روزی که پائولا وارد زندگیش شد، بهترین موقعیت بود که یکی رو به عنوان چشم و گوشش کنار گلش بذاره. بعدها به اکسالیسش حقیقت رو میگفت و امیدوار بود که ازش ناراحت نشه.
*********************
پارت 6
ووت و کامنت یادتون نره 💜
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭
Romanceخلاصه: سلبریتی معروف آسیایِ شرقی، بعد از سالها زیر نظر و تحت فشار کمپانی بودن، قانونشکنی کرد و عاشق پسری شد که یک شب باهاش خوابیده بود؛ اونا جدا میشن اما جفتشون عهد میبندن که یه روز دوباره پیش هم برگردن. آیا دیدارشون در آینده باعث میشه که خاکستر ا...