Part 13

198 16 2
                                    

نگاهی به صفحه‌ی چتش با جیمین انداخت و طی یک تصمیم ناگهانی چیزی که به ذهنش رسید رو انجام داد. نگاهی به محتوای پیام انداخت و سری تکون داد. شنیدن صدای جونگ‌کوک که داشت با مادربزرگش حرف میزد و به سمت اون میومدن، باعث شد که صفحه‌ی تلفنش رو خاموش کنه. با لبخند نگاهی به غرغرهای آروم پیرزن و حرکات خریدارانه‌ی پسر کرد. انگار که پسر موفق شده بود زن رو قانع کنه تا باهاش بیاد.

”داری معذبم میکنی، من همینجا راحت‌تر بودم.”

دسته‌های ویلچر رو محکم‌تر گرفت و با آرامش اون رو به سمت حیاط خونه روند.

“تو بهم قول دادی که ایندفعه رو باهام میای، بذار خیالم از بابت تو راحت باشه ملکه.

جونگ‌کوک بعد از گفتن حرفش نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن تهیونگی که دم در ایستاده بود لبخندی زد. تهیونگ جلو رفت و با بوسیدن گونه‌ی پسر جواب لبخندش رو داد؛ دسته‌های ویلچر رو از دست پسر کشید و زیر گوشش آروم حرفش رو زمزمه کرد.

”بذار من انجامش بدم، به خودت فشار نیار.”

شیار لبخند روی لب‌های جونگ‌کوک بزرگ‌تر شد و چشم‌هاش رو ریز کرد. جالب بنظر میرسید که دیگه جو و شرایط بینشون براش عادی و چیزی برا خجالت کشیدن نمونده بود. سری تکون داد و به سمت در چرخید، قفلش کرد و با گرفتن دسته‌ی چمدون پیرزن، به سمت خروجی حیاط حرکت کردن.

”اوه خدای من! اون پسر کله‌ شق کم بود، حالا باید جلوی تو هم معذب بشم؟”

تهیونگ خنده‌ای سر داد و با تکون دادن سرش، دنبال یه جمله‌ی مناسب گشت.

”این نباید شما رو معذب کنه و در واقع وظیفه‌ی جونگ‌کوک همینه که مواظبتون باشه، منم تا به حال هیچ‌کدوم از مادربزرگ‌هام رو ندیدم پس میشه شما به عنوان مادربزرگ واقعی من باشین؟”

زن با شنیدن جمله‌ی احساسی پسر دستی به دست پسر که پشت سرش بود کشید و با ناراحتی لب زد.

”اوه، بچه‌ی بیچاره‌ی من. معلومه که میشه، از حالا به بعد من دوتا نوه‌ی کله ‌شق دارم.”

تهیونگ خندید و به اعتراض جونگ‌کوک که کنارش راه میرفت بی‌توجهی نشون داد. با خروجشون از اون خونه، ون سیاه رنگی رو دیدن که منتظر جلوی در ایستاده بود. راننده با دیدن اون سه نفر فورا پیاده شد و با گذاشتن رمپ، ویلچر پیرزن رو وارد ماشین کرد. جونگ‌کوک برگشت و برای آخرین بار به اون خونه چشم دوخت، جایی که براش هم خاطرات خوب وجود داشت و هم بد اما بیشترش خاطرات شیرین و قشنگی بودن که با مادربزرگش پشت سر گذاشته بود. دل‌ کندن از اونجا شاید یه زمانی محال بنظر میرسید اما حالا در جایگاهی ایستاده که به گذشته پشت کنه و برای اون زن، زندگی جدیدی رو بسازه.
~~~~
عوامل پشت صحنه و مدل‌های جانبی شروع به دست زدن و برای پایان فتوشوت‌ها ابراز خوشحالی کردن. تقریبا دوماه از وقتشون رو گرفته بود، تهیونگ مابین این همکاری به انجام پروژه‌های دیگه هم میپرداخت و حالا نمونه‌ی بارز یک مرده‌ی متحرک بود. میخواست کمی استراحت کنه و درست مثل جونگ‌کوک، اون‌ هم پسر رو به کشور خودش ببره و با هیونگ‌هاش آشنا کنه؛ اما هدفی که بیشتر قصد داشت پسر رو بخاطرش به اونجا ببره مهم‌تر از هرچیز دیگه‌ای بود.
به ست کابین پشت صحنه رفت و واردش شد. روی صندلی نشست و با خودش فکر میکرد کاری که داره میکنه درسته یا نه؟ درموردش مطمئن نبود و اون موضوع مثل خوره مغزش رو میخورد. جیمین بدون در زدن وارد  و تهیونگ با دیدنش فورا از سر جاش بلند شد. با استرس به چهره‌ش نگاه کرد و منتظر بود که ازش اون چیزی که میخواد رو بشنوه.

𝐎𝐧𝐞 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 Where stories live. Discover now