Part 5

280 38 1
                                    

«جز یه حس خاک خورده‌ی قدیمی، دیگه چیزی وجود نداره.”

کلمات توی سر تهیونگ میچرخیدن و اجازه نمیدادن که حرفش رو تحلیل کنه.
با ناباوری خندید و دیوونه‌وار سرش رو تکون داد. جی‌کی نمیتونست اینقدر راحت جا بزنه.

”تو…تو حق نداری عشقی که بهت دارم رو زیر سوال ببری! نه این اجازه رو نمیدم. نمیتونی اینقدر راحت جا بزنی؛ من تا الان بخاطر تو دووم آوردم.”

پسر بغض داشت اما عصبانیتش از خورد شدن غرورش اینقدر زیاد بود که نخواد حتی به کسی که روبه‌رو ایستاده بود و براش مرهم بود، رحم کنه.

“حق ندارم؟ اوه جدی آقای کیم؟ این حجم از گستاخ بودنتون از کجا سرچشمه میگیره؟ باید یادآوری کنم اونی که عشقش رو زیر سوال برد، جا زد و زیر قولش زد تو بودی؟”

تهیونگ چشم بست و خنجر حرف‌های پسر رو که به قلبش حمله‌ور میشد رو میپذیرفت.
حق میداد که ازش ناامید و عصبی باشه، اما نمیخواست باور کنه که از چشم جی‌کی افتاده.

”برام مهم نیست چی فکر میکنی؛ قلب من هنوزم به شوق تو میتپه!
هرجور که قلبت آروم میگیره من رو مجازات کن، هرگز جلوت رو نمیگیرم؛ اما اجازه هم نمیدم که کسی تو رو ازم بگیره اکسالیس.”

تموم شد؛ با شنیدن لقبش، همه‌ی خشمش تموم شد و الان فقط پسرکی آواره توی وجودش مونده بود که دنبال پناهش میگشت.
چونه‌ش لرزید و اشک‌هاش ریزش کردن. میخواست سر بچرخونه تا تهیونگ ضعفش رو نبینه ولی انگار یادش رفته بود که ضعفش تهیونگه نه اشک‌هایی که از سر دلتنگی میریخت.

”حق نداشتی باهام این کار رو بکنی، نه حالا که بعد از سه سال دوری فقط برای نفس کشیدن زیر نبضت برگشتم.”

تهیونگ قدمی جلو گذاشت و اشکی که از چشم جی‌کی چکید رو به انگشت گرفت. انگشتش رو به لب‌هاش نزدیک کرد و بوسید.

”ارزش تو برام اینقدر زیاد هست که حتی قید عشق و قلب خودم رو بزنم تا فقط تو یک ثانیه بیشتر بخندی.”

جی‌کی با حسرت به مرد نگاه کرد و پوزخندی زد.

”الان دارم میخندم؟ بنظرت الان خوشحالم؟”

تهیونگ سر بلند کرد و با کج کردن سرش، پسر رو دوباره برانداز کرد. چقدر زیباتر شده بود!

”نیستی اما آیندت تضمین شده‌ست.”

جی‌کی قدمی جلو گذاشت. اگه الان بغلش میکرد چه اتفاقی می‌افتاد؟
تهیونگ قدم باقی مونده رو جبران کرد و حالا مماس بهم ایستاد بودن.
فاصله‌ای بینشون نبود و فقط به اندازه‌ی یک نفس برای گذر از دلتنگی داشتن…

“عزیزم فکر نمیکنی این فاصله برای شما دونفر زیادی کمه؟”

صدای پر از حرص البته همراه با لبخند پائولا، اون دونفر رو به خودشون آورد.
جی‌کی فورا فاصله گرفت اما تهیونگ سرجاش ایستاد و به پسر نگاه کرد.
تهیونگ باید اعتراف میکرد که خنده‌ی کریه زن اون رو میترسونه!
بعد از اینکه مطمئن شد یه دل سیر خندیده، با گوشه‌ی انگشتش اشک خیالیش رو پاک کرد و گفت:

𝐎𝐧𝐞 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 Where stories live. Discover now