"خوبه که دیگه خجالت نمیکشی ازم ..."
لبخندی زد و موهای پشت گردن تهیونگ رو نوازش کرد؛ به اولین شب دیدارشون فکر کرد.
"بعد از اون شب، بارها خاطرات کوچیکی ازش به یاد میاوردم ولی نه کامل. ناراحت بودم که تنها قسمت مشترک زندگیم با تو رو به یاد نمیارم و همون شد یه دلیل که دیگه سمت الکل نرم."
تهیونگ که با شیفتگی به صورت پسر نگاه میکرد، با حرف آخرش خندهای مردونه کرد و سری تکون داد
.
"آره اکسالیس تو بشدت بیجنبهای توش."و دوباره شروع به خندیدن کرد. جیکی با چشمهای ریز شده نگاهش کرد و مشت آرومی به بازوی مرد زد. تهیونگ کم کم صدای خندهش کم شد و در آخر با یک لبخند ملیح به پسر چشم دوخت.
"آمادهای که دوباره گلِ من شی؟"
"با تمام وجودم!"
سرش رو پایین برد و با گذاشتن بوسهی ریزی کنج لبهای پسر، به طرف گردنش خم شد. تمام نقاط گردن و کتفش رو با لبهاش و زبون خیسش پر از یادگاری میکرد و یادش نمیرفت با بوسههاش، شکوفهبارونش کنه. جیکی چشمهاش بسته شده بود و تمام وجودش پر شده بود از پروانههایی که میخواستن صدای نیازش رو بلند به گوش مرد برسونه و رسواش کنن. دستهاش رو پیش برد و دکمههای پیراهن تهیونگ رو باز کرد. از تنش خارجش کرد و رد چنگ ناخنهاش رو تزئین کمر مرد کرد.
"تهـ...تهیونگ!"
نفسش بند اومده بود و نیاز داشت که با صدای بلند حالش رو فریاد بزنه، اما هنوزم احساس شرمی داشت که نمیتونست جلوش رو بگیره.
سرش رو بلند کرد و به چشمهای بسته و صورت سرخشدهی جیکی نگاه کرد. این لحظه رو با تمام وجود توی قلبش حک میکرد و مطمئن میشد که خوب بتونه با یادآوری این موضوع به گلش، دوبارع صورتش رو گلگون کنه. لبخندی زد و با نوازش گونهی ملتهب پسر حواسش رو به خودش جمع کرد."اکسالیس؟"
جیکی چشمهاش رو باز کرد و به نگاه گرم تهیونگ چشم دوخت. وجودش آروم گرفت و حالا انگار احساس شرمی نبود. اون آدم تمام حسهای ضد و نقیض جیکی رو نابود و به جای اون، قلبش رو درگیر عشق بیانتهاش میکرد. باید به حرفش عمل میکرد و تمام حد و مرزهای بین روح و وجودشون رو از بین میبرد. دستهاش رو پشت گردن تهیونگ فشرد و وادارش کرد که خم بشه؛ مماس با لبهاش جملهش رو گفت و خودش پیشقدم اولین بوسهی اون رابطه شد.
"برام از اون شب بگو، میخوام حالا که یادم نمیاد از زبون تو بشنوم که چجوری روحمون بهم گره خورد."
تهیونگ شوکه از حرف پسر و بعد بوسهای که با لطافت به لبهاش گذاشته میشد، پلکی زد و نفس کشیدن یادش رفت. پسرک هنوزم همون بود؛ هنوزم افسونگری میکرد و بدن تهیونگ رو میلرزوند. قلب تهیونگ حالا میخواست سلطهطلبی کنه، میخواست که همهی اون پسر رو توی وجودش حل کنه و با دلبریهاش تا آخر عمر مسخ بشه.
اخمی کرد و با حرص کنترل بوسه رو بهدست گرفت. دستش رو از کنار سر جیکی برداشت و با چوک کردن گردنش، نالهش رو بلند کرد. اجازه نداد دهنش بسته بشه و با فرستادن زبونش به داخل دهن جیکی، بوسهی فرانسوی عمیقی رو شروع کرد. ذره به ذرهی دهنش رو مزه میکرد و با صدای نالههای تو گلوش بیشتر حریص میشد. سرش رو عقب کشید و بوسه با صدای بشدت تحریک کنندهای قطع شد. سرش رو توی گردن پسر برد و عضوش رو از روی شلوار به عضو پوشیدهش مالید. لذت وجود پسر رو گرفت و اولین نالهی بلندش رو آزاد کرد. گردنش که حالا جای رد دندون و زبون تهیونگ شده بود رو به سمت مخالف چرخوند به مرد فضای بیشتری داد.
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭
Romanceخلاصه: سلبریتی معروف آسیایِ شرقی، بعد از سالها زیر نظر و تحت فشار کمپانی بودن، قانونشکنی کرد و عاشق پسری شد که یک شب باهاش خوابیده بود؛ اونا جدا میشن اما جفتشون عهد میبندن که یه روز دوباره پیش هم برگردن. آیا دیدارشون در آینده باعث میشه که خاکستر ا...