فصل اول
نفس نفس زنون چمدون بزرگشو از زیر تخت بیرون کشید و بعد باز کردن زیپش "البته به سختی" کنارش رو زمین ولو شد.
خیلی از پهن شدنش رو پارکتای سرد کف اتاق نگذشته بود که بالاخره یه تکونی به خودش داد و تو یه حرکت اول نیمخیز و بعد کامل از جاش بلند شد.
به سمت کمد سفید رنگی که کنج اتاقش قرار داشت قدم برداشت و حین باز کردن درش به این فکر کرد که به اندازهی کافی لباس خوب برای پوشیدن داره یا باید مثل همیشه بره سراغ کمد لباسای همخونهی خوش سلیقش و چنتا از هودی و تیشرتای اون بدزده؟!
با تکون دادن سرش سعی کرد از شر این افکار شیطانی خلاص شه و زودتر لباسای مناسبشو انتخاب کنه.
کلی چیز میز دیگه ام بود که باید برمیداشت و نمیخاست اعتراف کنه ولی همین الانشم به حد کافی خسته شده بود و خوابش میومد.
جا دادن وسایل مورد نیازش تو چمدون تقریبا یه ساعتی ازش وقت گرفت ؛ چمدونشو یجا پایین تخت به دیوار چسبوند و رفت کنار پنجره...
بدون کشیدن پرده هام میتونست بفهمه که هوا روشن شده
دلش میخاست گوشیشو خاموش کنه و کل روز بخوابه تا حداقل یکم از بی خوابی شب گذشتش جبران بشه ولی میدونست که اینکار شدنی نیست.
حتی اگه الان میخوابیدم باید دو ساعت دیگه بیدار میشد تا بتونه خودشو به محل فیلمبرداری سکانس آخر وب درامای مدرسهای که توش نقش کلیدی داشت برسونه.
درسته...این اولین تجربهی جدی بازیگریش محسوب میشد
تو ۶ ماه گذشته همهی وقت و انرژیشو صرف سکانس به سکانس این دراما کرده بود و حالا که فقط یه سکانس واسه ضبط باقی مونده بود تنها امیدش این بود که سریال بعد پخش از طرف مردم مورد استقبال قرار بگیره.
برعکس خیلی از بازیگرای جدید بکهیون دنبال معروفیت نبود ؛ برای اون محبوبیت نسبت به معروفیت تو الویت قرارداشت و تنها خواستش این بود که شناخته بشه و مردم دوسش داشته باشن.
با لرزی که سرما به تنش انداخت با دو دست پایین هودی سفیدشو تو دستش مچاله کرد و با چند قدم بلند خودشو به تخت گرم و نرمش رسوند.
تا گردن رفت زیر پتو و سعی کرد از گرمایی که یواش یواش به پوستش تزریق میشد نهایت لذتو ببره.
تواین فکربود که یکم بخوابه پس به پهلو چرخید و پتو رو تا سرش بالا کشید.
هنوز پلک بالاش پلک پایینشو لمس نکرده بود که گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد و باعث شد زیر لب یه "فاک" حرصی بگه و دست ببره زیر بالشش دنبالش بگرده.
بالاخره گوشیشو پیدا کرد ؛ با دیدن اسم مخاطب بلافاصله نیم خیز شد و بعد از صاف کردن صداش با یه تک سرفهی کوچیک جواب داد
BINABASA MO ANG
⊹ LAST NIGHT ⊹
Fanfictionیه اصطلاح کره ای به نام "جانگ" هست به معنی «رابطه ی دو نفر که قطع نشدنیه» یعنی حتی اگه عشقت نسبت به اون فرد تبدیل به نفرت بشه بازم تا همیشه یه نقطه ضعف خاصی نسبت بهش داری و قسمتی از وجودت تا ابد بهش وصله ؛ رابطهی بک و چان این فیکمونم دقیقا به همین...