چپتر‌ 9

73 22 2
                                    

بک و لوهان حدود نیم ساعت دیگه ام میمونن تو بالکن و حرف میزنن...

حالا جفتشون نسبت بهم احساس بهتری داشتن ؛ حال پسر کوچیکترم بعد حرف زدنشون تا حد زیادی بهتر شده بود

_نظرته برگردیم داخل؟!

بک داشت از سرما به خودش میلرزید پس از خداخواسته پیشنهاد لوهانی که داشت با بینی و گونه های سرخ نگاش میکرد قبول کرد

_اوهوم بیا بریم تو ، مطمعنم اگه یکم دیگه بیرون بمونیم تخمام از شدت سرما قندیل میبنده

جفتشون به تیکه‌ی آخر حرف بک میخندن و پشت سرهم وارد اتاق میشن

چند مین بعد از ورودشون به اتاق ، لوهان درحالی که داره تو دستش "ها" میکنه تا زودتر گرم بشه از بک که تا گردن رفته زیر پتو میپرسه

_راستشو بگو‌ اگه تو موقعیت من بودی چیکار میکردی؟!

سوال غیرمنتظرش پسر بزرگترو گیج میکنه

_عاممم...خب...نمیدونم...ولی صددرصد جا نمیزدم و نمیزاشتم دختری مثه سوهی مخ پسری که دوسش دارمو بزنه

_ولی اون همین الانشم مخ سهونو زده

این حرفو با شونه های افتاده و قیافه‌ی ماتم زده به زبون میاره و باعث میشه پسر بزرگتر به عقل نداشتش شک کنه

_یااا احمقی چیزی هستی؟! اگه مخشو زده بود که نمیومد از تو لب بگیره ؛ تازه اونم به اجبار و زورکی

حق با بک بود ، هیچکس نمیومد کسی که ازش متنفره رو اونجوری ببوسه

شاید هنوزم میتونست یه امیدی به برگردوندن ورق و بدست آوردن دوباره‌ی دل سهون داشته باشه...

_پس میگی چیکار کنم؟! قبل از اینکه بیای پیشم تو این فکر بودم که وسایلمو جمع کنم برگردم سئول ولی الان...

بک نمیزاره جملش تموم شه و حین کشیدن کلاه هودیش رو سرش ، بی هوا میپره وسط حرفش

_ببین نمیخوام عصبیت کنم ولی پایین که بودم سوهی پررو پررو برگشت گفت هیچکدوممون نباید محلت بزاریم چون فقط اونجوریه که خودت با پای خودت جم میکنی از ویلا میری...

یه نیم نگاه به صورت لوهان میندازه تا تاثیر حرفاشو روش ببینه و بعد بلافاصله اضافه میکنه

_حالا واقعا میخوای میدونو واسه همچین آدمی خالی بزاری و بری؟!

نه...هیچ جوره دلش نمیخواست بزاره اون پول پرست عوضی انقد راحت به خواستش برسه

_تصمیممو گرفتم

...

_خب ، نتیجه؟!

_ برنمیگردم سئول

پسر بزرگتر خوشحال از تاثیری که تونسته بود با حرفاش رو پسر کیوت روبروش بزاره میخنده و هیجان زده به حرف میاد

⊹  LAST NIGHT ⊹Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora