PART-17

393 47 16
                                    

تموم شدن خوراکی برای آدمی مثل هوسوک که عادت به خوردن خوراکی موقع کار داره ، یه مشکل بزرگه که باید در سریع ترین حالت ممکن رفع بشه . بخاطر همین صبح به جای رفتن به شرکت و سپردن خرید به منشیش ، ترجیح داده بود خودش به خرید بره و بعد از یه ساعت دنبال استایل مناسب برای خرید گشتن و بحث کردن با خودش ، حالا توی فروشگاه بود تا خودش این مشکل رو رفع کنه .

هوسوک : بخاطر این لعنتیا نتونستم سریال سوکجینی رو ببینم .
حرصی زیرلب غر زد و همون‌طور که خوراکی های توی دستش رو محکم‌تر بغل میکرد ، سرش رو بالاتر برد تا با وجود کلاه بزرگ هودی اورسایز شکلاتیش بتونه به اطراف نگاه کنه . چشماش با دیدن قفسه ی چیپس ها برق زد ، لبش رو با هیجان گزید و سریع اما با احتیاط - بخاطر حفظ تعادل خوراکی ها - سمت اونا دوید .

با دقت خوراکی های توی دستش رو روی یه دست نگه داشت و دست راستش رو جلو برد تا چیپس مورد علاقش رو بگیره اما دستی از سمت دیگه هم به اون سمت اومد و مثل خودش اون چیپس رو چنگ زد . این وضع باعث شد اخم ظریفی کنه و سرش به صورت خودکار به اون سمت بچرخه اما با دیدن مرد قدبلندی که جلوش ایستاده بود رنگش پرید .

مرد هم با چشم های کشیده و بی حسی که داشت به اون خیره شد ، نگاهی به سرتاپای اون انداخت و ماسک سیاهش رو پایین کشید که هوسوک آب دهنش رو با صدا قورت داد و تندتند پلک زد اما چیپس رو ول نکرد و با وحشتی که کل وجودش رو گرفته بود ، ناخودآگاه زمزمه کرد .
هوسوک : هیولا ...
اخمی که مرد بلافاصله با شنیدن حرفش کرد باعث شد سریع از حرفش پشیمون بشه . ترسیده نگاهی به سرتاپای مرد انداخت . قد اون حتی از جین هم بلندتر بود ، استایل سیاهش و اون صورت و هیکلی که انگار مال یه مافیاست . نفسش توی سینه‌ش حبس شد ؛ نکنه بخاطر کار هوسوک ، اون رو می‌دزدید و اجزای بدنش رو بدون آمپولِ بی حسی در میاورد و می‌فروخت ؟ شاید هم اینکارو نمی‌کرد و اونو به عنوان برده توی بازار سیاه می‌فروخت ! با فکر به این قضیه یاد فیلمی که چند شب پیش دیده بود افتاد ؛ توی اون فیلم هم پسر های جوون رو توی بازار سیاه می‌فروختن . کل فیلم جلوی چشماش درحال مرور بود ، ناخودآگاه دستش از چیپس جدا شد و قدمی به عقب برداشت . قلبش با سرعت میتپید و بدنش به لرزش افتاده بود ، توی دلش به خودش فحش میداد که چرا به جای زنگ زدن به جین تنهایی اومده بود .

سمت دیگه ی این وضعیت نامجون بود . خوراکی های توی خونه ی جیمین رو تموم کرده بود و بخاطر همین اومده بود خرید کنه اما لحظه ای که میخواست چیپس مورد علاقش رو بخره ، یه دست استخوانی و کشیده از طرف دیگه هم اونو گرفته بود . ولی توقع نداشت وقتی ماسکش رو پایین می‌کشه تا با اون پسری که با اون استایل کیوت و خوراکی های زیادی که تا زیر خط فکش می‌رسید و بیشتر بهش میخورد دبیرستانی باشه ، حرف بزنه از طرفش " هیولا " خطاب بشه . کجاش شبیه هیولا بود ؟ از طرفی هم نمی‌فهمید چرا اون پسر انقدر ترسیده !

HE IS YOUR OPPOSITE ROLEWhere stories live. Discover now