part 1

1.4K 134 27
                                    

غروب بعدازظهر بود و تنها روشناییِ اون هوای دلگیر، نور سرخ‌رنگ شدهٔ خورشیدی بود که با پنهون شدن پشت کوه‌ها نوبت درخشش خودش رو به ستاره‌های کوچیک توی آسمون می‌داد.

توی یکی از خونه‌های نسبتاً کوچیک و اتاق نقلی توی سئول، این پسر دبیرستانی و بهترین دوستش بودن که با هم بحث می‌کردن. نه از اون بحث‌هایی که باعث دلخوری دو طرف بشه، همون درگیری و سختی‌هایی فلیکس که همیشه موقع کشوندنِ جیسونگ توی جمع بقیه می‌کشید.

"کام‌آن! این چهارمین قرارم با دوست‌پسرمه و من خجالت می‌کشم."

با گله از پسر کوچیک‌تر، نفس محکمی کشید و چشم‌هاش رو چرخوند. نمی‌دونست چی راجع به ارتباط با بقیهٔ آدم‌ها می‌تونه تا این‌حد ترسناک باشه که بهترین دوستش همیشه باهاش مخالفت می‌کرد.

در حالی که لباس موردنظرش برای قرارش رو جلوی خودش توی آینه گرفته بود و بدون پوشیدنش، سعی داشت هودی نارنجی‌رنگش رو امتحان کنه، با چشم‌های عصبی به دوستش نگاه کرد و جیسونگ به بهونهٔ احمقانه‌اش آروم خندید.

"آها، لی فلیکس خجالت می‌کشه. حتماً!"

با طعنه گفت و به خاطر بامزگیِ صورتش موقع تیکه انداختن، فلیکس تمام تلاش‌هاش برای نخندیدن رو کنار گذاشت و به خنده افتاد.

"عوضی! مسخره‌ام نکن. دوست دارم باهاش آشنا بشی."

با لجبازی بچگونه‌اش پاش رو روی زمین کوبید و با اخم کمرنگ روی ابروهاش، اصرار بیشتری کرد. جیسونگ نفس کلافه‌ای کشید، شروع به بازی با انگشت‌هاش کرد و بالاخره حرفش رو زد.

"خوشت میاد به دوست‌پسرت نشون بدی بهترین دوستت یک گوشه‌گیر ضداجتماع و احمقه؟"

فلیکس با شنیدن خودتخریبی چندین باره‌ی پسر، هودی توی دستش رو به نشونهٔ اعتراض به سمت جیسونگ پرتاب کرد و پسر کوچیک‌تر بلافاصله لباس توی دست‌هاش گرفت. بر خلاف حرص دادن فلیکس، خودش بی‌خیال می‌خندید.

"جیسونگ، واقعاً می‌کشمت."

هیچ شوخی‌ای نداشت. هر زمان که این حرف‌های دوستش راجع به خودش رو می‌شنید، واقعاً پتانسیل کشتنِ جیسونگ رو پیدا می‌کرد و کافی بود تا جیسونگ ذره‌ای ادامه بده تا فلیکس رو عصبی‌تر از هر زمان دیگه‌ای بکنه.

"کریس اصلاً چنین آدمی نیست، شرط می‌بندم حتی عاشقت می‌شه."

گفت و این‌بار بر خلاف عصبانیت لحظه‌ایِ چند ثانیه پیشش، لب پایینش رو با لوسی بیرون داد. وقتی دید جیسونگ هنوز جوابی بهش نمی‌ده و قرار نیست بهش توجهی کنه، عمداً تمام لباس‌های پسر کوچیک‌تر رو از داخل کمدش بیرون آورد. اون‌ها رو جلوی جیسونگ گذاشت و برای این که مجبورش کنه تا همراهیش کنه، هودیش رو از دست‌های جیسونگ گرفت و بعد از پوشیدنش، کولهٔ کوچیکش رو روی یک شونه‌اش انداخت. قبل از زدن آخرین حرفش، سریعاً پسر رو ترک کرد.

Little Star || Minsung, Chanlix, HyuninOnde histórias criam vida. Descubra agora