◈ Chapter 2 ◈

263 26 1
                                    

هفتم اکتبر سال 2013
تهیونگ خمیازه ای طولانی کشید و همینطور که ثانیه به ثانیه،بیشتر از قبل روی صندلی وا میرفت،آرنجش رو به پهلوی جیمین زد تا از خواب احتمالی بیدارش کنه...و بعد از نزدیک کردن لبش به گوش رفیق مزخرفش،نسبتا آروم لب زد:فکر کردم استاد از این کلاس حذفت کرده...

جیمین که عمیقا بین خواب و بیداری تو فکر بود،کمی به خودش اومد و کتابش رو از روی صورتش برداشت و سعی کرد صاف بشینه...متقابل خمیازه ای کشید و درست زمانی که استاد در حال توضیح دادن درس بود،بی اهمیت نسبت به هر چیزی،سرش رو اینبار روی صندلی گذاشت تا به افکار و خوابش تو این حالت ادامه بده.
اما قبلش جواب کوتاهی به تهیونگ داد:آره...منو حذف کرده.

تهیونگ که نگاهش رو روی چشم های بسته جیمین زوم کرده بود،پوزخند مسخره ای زد و آروم جواب داد:کاش بابای منم مالک دانشگاه میشد تا به خاطر چاپلوسی هم که شده،برای غیبت های بیش از حد حذفم نکنن.اولین جلسه ای هست که میای سر این کلاس اونم بعد از دو ماه...

جیمین جوابی نداد و تهیونگ نگاهش رو از جیمین گرفت و به استادش خیره شد...کسی که درس رو توضیح میداد و همه بهش توجه میکردن...البته به جز خودش و جیمین که ته کلاس تقریبا خواب بودن و براشون سر کلاس نشستن معنی جز خوابیدن نداشت.

جیمین همینطور که سرش رو روی میز گذاشته بود،یه لبخند زد...اونم به خاطر حس پیروزی که تو اعماق وجودش داشت...اما خودش هم خوب میدونست که یه جای کار میلنگه...چون یه اضطراب هشدار دهنده به ته قلبش چنگ میزد و انگار نمیخواست دست از سرش برداره.

مدام اتفاق دو روز گذشته رو با خودش مرور میکرد...ثانیه به ثانیه...با جزئیات...اما هربار فقط بیشتر از قبل به "هیچ" میرسید.چون نمیتونست آخرین جمله و حالت نگاه اون پسر مو سبز که تو حیاط پشتی بهش تجاوز کرد رو درک کنه...بیش از حد با بقیه نگاه هاش تناقض داشت و همین هم باعث شد که روز گذشته،بعد از ندیدن اون پسر مو سبز تو دانشگاه،یه سر به پرونده های توی دفتر باباش بزنه.

آخر سر هم وقتی به دنبال یه آدرس یا اطلاعات کاربردی میگشت،فقط به یه اسم رسید...شوگا...چیزی که اصلا دنبالش نبود.

در واقع جیمین وقتی دیروز همه اون پرونده ها رو زیر و رو میکرد،فقط به دنبال آدرس خونه پسر مو سبز میگشت...تا اگر کوچکترین اشتباهی ازش دید،اینبار سراغ خانوادش بره...اما فقط به پرونده ای ظاهرا ناقص رسید.

جلوی آدرس،خالی بود...همینطور جلوی اسم پدر و مادر و هر چیزی که به این دو مورد ربط داشت.

جیمین میتونست دلیل این موضوع رو از پدر یا کارکنان دانشگاه بپرسه...اما تصمیم گرفت یه روز تعقیبش کنه.شاید دفعه بعدی که دیدش،چون اگر میتونست با خودش رو راست باشه بشدت احساس خطر میکرد.

◈ Dirty Choice ◈Donde viven las historias. Descúbrelo ahora