پی نوشت:
با سلام خدمت تمامی ریدرای عزیزم..
بی درنگ خیلی خرسندم از اینکه انتخاب کردین وقتتونو به من و دوُم اختصاص بدین و تو سفر دراز و پر فراز و نشیبی که در راه داریم دست هم رو بگیریم و همراه هم باشیم.
امیدارم در طول سفرمون هیچوقت کم لطفی نکنین و به خوبی در کنار هم پیش بریم.
اولین چیزی که راجب دوُم قابل تامله اسم اون هست که دوست داشتم قبل هرچیزی راجبش حرف بزنم.
دوُم نه به معنای عدده و نه به معنای تله
در طول داستان راجبش خیلی بحث میشه.
نکته بعدی اینه که نباید انتظار داشته باشین تو پارتای اول کاپلای ما همدیگه رو ملاقات کنن و روند عشقیشون سرعت داشته باشه چون ناامید میشین.
ترجیح میدم که یک عشق خالص رو به قلم بکشم پس تا جای امکان از مسائل کلیشه ای دوری میکنم و به محور اصلی داستان توجه میکنم.
داستان کاپلای دیگه ای هم داره که فعلا راجبشون هیچ صحبتی نمیکنم.
در رابطه با نکته بعدی که راجبش میخوام حرف بزنم ، پرش های فکری شخصیت ها هست که بنا به دلایلی در طول داستان خیلی به فلش بک برخورد میکنیم پس با دقت بخونین و چیزی رو از قلم نندازید که باعث گمراهیتون نشه.
حدسیاتتون رو راجب محوریت اصلی داستان بهم بگین و از تئوریا و تفکراتتون راجب هر پارت برام بنویسید که حتما راجبشون صحبت کنیم.
هشت کرکتر اصلی داریم که هر کدوم به نوبه خودشون داستانی برای تعریف دارن پس منتظرشون باشین.
تا چند چپتر اول داستان کمی گنگ و مبهم بنظر میاد ولی ازتون میخوام به نویسنده اعتماد کنین و دوُم و دوست داشته باشین.
به پوسترا و عکس هایی که قرار میدم به خوبی توجه کنین و اگر هنوز تیزر اول رو ندیدین پیشنهاد میکنم حتما ببینید.
به طور معمول سعی میکنم یکروز قبل آپ اسپویلای کوچیکی از همون پارت بدم پس از دستشون ندین.
و در کلام آخر باید بگم اگر علاقه مند بودین باهم ارتباط بیشتر و عمیق تری داشته باشید در دیلی جوین بشید که محله کوچک خودمونو بسازیم.
امیدوارم کلی خاطره قشنگ با من بسازین و به دوُم عشق بورزید.
"چپتر اول"
همه ی ما زخم داریم زخم هایی که در وجودمون درد ترشح میکنن..
کمتر کسی هست که ندونه یک زخم عمیق میتونه صد برابر کشنده تر از صد زخم سطحی باشه..
اما میخوام از یک زخم عمیق غیر کشنده حرف بزنم.
زخمی که ذره ذره از وجودتو میخوره و همون میشه انرژیی برای بقای بیشتر.
زخمی که تمام داراییم بود.
تنها بازمانده از یک قتل عام فجیع حسی..
از دست دادن تنها دارایی آدم غم انگیزه
حتی اگه زخمی بوده باشه که میدونی سرباز گذاشتنش ذره ذره از وجودتو آب میکنه..
ولی با این حال نمیبندیش
چون تو بخشی از اونی و اون تمام تو...
من بخشی از اون بودم و اون تمام من...
"عشق بوسه ی پنهانی خون بود
و هم آغوشی نقاشی سرخ پیکره ی یکدیگر."
"دادگاه اصلی شعبه یک سئول"
تاریخ : 142023 OCTOBER
10:50 پیش از ظهر ‘
چشمان رنگ شبش را به آرامی بست.برای تمرکز کردن روی یک حس هر زمان کافیست حواس دیگر را به خاموشی بسپاری.
پوزخندی کنج لبش را زینت داد، صداهای اطرافش مانند ناقوصی مرگبار بر روی افکار مرده اش خط می انداخت. بوق های ممتد ماشین ها در جنگ با صدای سرباز های لجن پوش و انسان های گناهکار و بی گناه جام پیروزی را سرکشیده بود.
به ارامی و بی توجه به خیسی پشت لبانش که حاصل از بزاق بیش از حد ترشح شده دهانش بود چشمانش را باز کرد. زبانش را روی رژ سرخرنگ لبانش کشید.دستش را در جیب کت کبریتی بلندش فرو برد و باکس نقره ای رنگ که پوشیده از رگه های نامنظم طلاکوب بود را مانند شیئی ارزشمند از ان خارج کرد و نخی را به کام لب های سرخرنگش کشید.
خیره به عقربه های قدیمی والتهام طلایی رنگش لبخندی زد این ساعت را از جانش بیشتر می پرستید.عقربه ها گواه این را میدادن که تا شروع محاکمه هنوز وقتی باقی است.
نگاه براقش را به مرد پشت کادیلاک مشکی برادرش کشید ،آب دهانش را فرو داد و قفل زبانش را شکست:
-چهارده ساعت دیگه پروازش میشینه.
- شاید تغییر کرده باشه تنهایی به ادم فشار میاره.
-تنهایی آدم رو یواش یواش از وفا به جفا میبره چه بسا حتی وقتی بود هم آدم وفا نبود.این چیزا واسه خاندان کیم یه موهبته نه درد و حسرت.
- تو کیم نیستی؟؟
-من فقط یک اشتباهم.جوری که کل این سی سال بهم گفتن که هستم.
دستگیره مشکی رنگ را به ارامی فشرد.
با فرو دادن نفسش و لبخند تلخی که مهر شده بر روی لب های یخ زده اش بود به ارامی در را باز کرد.
سیلی سرد باد بر روی گونه هایش همزمان شد با پیچش صدای مرد سیاهپوش:
-برای دفاعیت میامم ،مثل همیشه.
نگاهش را به مرد داد:
-اگه بدونه که بعد سرویس کردن رخشش کسیو سوارکردی احتمالن باید تو دادگاه قتل تو اونو متهم کنم.
-همون روزهم میام که ببینم کمترین حکمی که براش میگیری ابد باشه.
-به خاطر تو نه، فقط برای اینکه خودم اونی باشم که تبرعش می کنه.
منتظر پاسخی نماند آن مرد را از خانواده ای که اسم خانواده را یدک میکشیدن، بیشتر دوست داشت.
کیم بودن همیشه بد نبود،می شد کیم باشی وپشتوانه حتی برای غریبه ها و می شد کیم باشی و لبریز از عقده.
کیم بودن ان مرد کجا و کیم بودن خانواده اش کجا،کلمه ای که لفظش برایش تنها کینه بود و حسرت.
او نه خانواده ای داشت و نه می توانست خانواده کسی باشد.
گام هایش را محکم و استوار ولی به ارامی به داخل دادگاه کشید، صدای پاشنه های نوک تیز و بلند کفش های رنگ شبش فریادی میشد بر سکوت عمیق دادگاه.
خورشید راهش را از پنجره های قدی سراسر راهرو به داخل پیدا کرده و پاهای خوشتراشش را براق تر و زیباتر از همیشه نشان می داد.
با دیدن چویی در انتهای سالن دادگاه لبخند روی لب هایش گیرا تر از هر وقت دیگری به چشم می امد. قدم هایش را محکم تر برداشت و با رسیدن به او آب دهانش را نامحسوس فرو داد و نگاه سرکشش را به چشمان پر تمسخرآن مرد دوخت :
-دادستان چویی،فکر نمیکردم دیگه افتخار رقابت با شمارو داشته باشم از اونجایی که تمام پرونده های مشترکمون رو واگذار کردید.
نگاه مرد لبریز از نفرت شد،مانند نگاه شکارچی گرسنه به شکارش و همین مشوق بیشتری شد برای آنکه نیشش را عمیق تر به پیکر شکارچیی بزند که خودش شکار طعمه خود بود ولی افسوس که نمیدانست.دختر طره ای از مو هایش را به پشت گوشش هدایت کرد و گفت:
-باید اعتراف کنم تحت تاثیر قرار گرفتم.
با نمایان شدن خطوط پرکلاغی کنار چشمان مردجوگندمی رو به رو و کور تر شدن گره ابرووانش، پوزخندش رو به عمیق تر شدن رفت.
به خوبی می دانست چه کودتایی در دل ان مرد به راه انداخته که با حرص از لای دندان های به هم چفت شده اش می غرید:
-گستاخی دختر،با پرویی دم از بردن میزنی و نمیدونی اثبات بیگناهی یه قاتل اشکار آسون نیست.
به چشمانش خیره شد و گفت:
-فقط نگاه کن و ببین که بی گناهیشو اثبات میکنم.
با پیچیدن صدای سرباز که خبر از شروع محاکمه می داد پوزخندش از بین رفت و حرف های نگفته اش را بلعید.خوب می دانست چطور سر وقتش پوزه آن مرد را به زمین بکوبد.
نگاهش به پسرک لاغر اندامی افتاد که جوانی اش قربانی سرنوشتی شده بود که اختیاری در آن نداشت.چشمانش کدر و به خوبی منقبض شدن تمامی عضلات ریز و درشت بدنش را حس میکرد.
کیم زاده نبود اگر آن پسر را از بند اسارت نجات نمیداد.
با صدای مختار دادگاه افکارش را به گوشه ای از مغزش هدایت کرد و حواسش را به دادگاه داد.
کنار پسرک لاغر اندام نشست و با اطمینانی که ناشی از اعتماد به نفس همیشگی اش بود دستش را میان انگشتانش گرفت و به ارامی آن را فشرد.
آخرین جلسه دادگاهی پرونده شماره 983446 شعبه 1 دادگاه کیفری 1 سئول
اتهام:قتل عمد
شکات:هان دویی دادستان:چویی هیون وو
متهمین:پارک بیون وکالت:کیم آنا
وکیل کیم به جایگاه بیاین و دفاعیتونو بیان کنید..
با اقتدار ایستاد و قدم برداشت صدای پاشنه های بلندش نگاه هارا معطوف پاهای خوش تراشش میکرد. پشت جایگاه وکالت ایستاد و نگاهش را به چشمان خیس و لرزان ان پسرک رساند واقعی ترین لبخند آن روزش را نثارش کرد و نفسی عمیق کشید:
-جناب قاضی با توجه به پرونده شکات و اظهاراتی که در جلسات قبل دادستان پرونده، جناب چویی هیون وو ارائه دادن ،امروز حضور پیدا کردم که اظهاراتمو در قالب دفاعیه ای بیان کنم.
نفسی عمیقی کشید و خیره به قاضی ادامه داد:
-باید عرض کنم بین متهم و مقتول پرونده درگیری و نزاع ایجاد شده که تمامی مدارک پزشکی قانونی اعئم ازDNA متهم که زیر ناخن های مقتول در پزشکی قانونی به ثبت رسیده اثباتی برای این فرضیه هست.با توجه به جراحات بیشماری که در شب حادثه در بدن متهم ایجاد شده وهمچنین ضربات سنگینی که طی سالها درجسمشون به خوبی رد بسته تمامی این مشاهدات گواه ازار خانگی را میدهند.
دادستان ایستاد و کلامش را برید:
-اعتراض دارم، وکیل طبق حدسیات صحبت میکنند.
قاضی پرونده سرش را تکان داد و در جواب گفت:
-اعتراض وارد نیست.وکیل کیم ادامه بدید.
-بنده باید اعلام کنم که مقتول جز شکنجه فیزیکی، همچنین با تزریق مواد، از طریق سرنگ الوده، متهم رو دچار بیماری هپاتیت از نوع B کردن.
به سمت قاضی رفت و مدارک پزشکی پارک را تحویل داد، و همزمان اضافه کرد:
-همونطور که میدونید، مقتول و متهم نسبت خونی باهم داشته و در یک مکان نیز زندگی میکردند.قابل ذکره که مقتول دایی و همزمان قیّم متهم نیز بودن. باید عرض کنم که ،مقتول در شب قتل، با مصرف مقدار زیادی الکل که به خوبی درنمونه خونشون قابل مشاهده بوده به خانه ورود پیدا میکنن و قصد تجاوز به مادر متهم که خواهر مقتول به حساب میاد و داشتند.درحضور دادگاه ازشما اجازه میخام که دکتر آن هیو سئوپ از پزشکی قانونی به جایگاه بیان و گزارشی از شرح حالی که مقتول و متهم در شب واقعه داشتن بدن.
قاضی عینکش را جا به جا و گفت:
-دکتر آن به جایگاه بیا.
دکترمطمئن ایستاد و قدم در جایگاه وسط اتاق گذاشت و رو به مانیتور متصل به میز قاضی قرار گرفت وبا کنترول درون دستانش عکس های حاوی مدارک پزشکی و شرح حال متهم و مقتول را بازکرد و خیره به قاضی اظهاراتش را بیان کرد:
متشکرم جناب قاضی 16 2023 AUGUST ساعت مرگ 12:56 بامداد،مرگ بر اثر برخورد جسم تیز به جمجمه.با توجه به ازمایشاتی که بر روی کالبد بی جان مقتول انجام شد. خون ایشان الوده به مقدار قابل توجهی الکل و مواد توهم زای کریستال بوده که مصرف به تنهایی خود این ماده فرد و در خلسه میبره و دچار توهم میکنه.
دادستان کلام دکتر را قطع کرد:
-اجازه صحبت کردن میخام جناب قاضی
-اجازه دارین دادستان چویی
دادستان رو به حضار ایستاده و شمرده شمرده توضیح داد:
-مقتول فردی 35 ساله بوده که از لحاظ جسمی از سلامت کامل برخورداربوده ،همچنین درچکاپ هایی که به طورمداوم انجام میداده هیچ اثری از مصرف مواد و یا اعتیاد به مواد خاصی دیده نشده.به اطلاع میرسونم که در شب وقوع حادثه مقتول از جشن کاری راهی خونه میشن که متهم با فحاشی و حمله ور شدن به مقتول به شدت و به قصد کشت به مقتول حمله میکنند، که مقتول بخاطر شکستی جمجه دچار خون ریزی مغزی شده و درجا به قتل می رسه.
رو به قاضی و خیره به چشمانش ادامه داد:
-تمامی مدارک موجود و درپرونده ایشان قید شده و با توجه به اینکه مقتول قیم و سرپرست متهم نیز بوده، این رفتارِ پرخاشگرانه ی متهم نشان دهنده وضعیت روانی غیر ثبات ایشان هست و این رفتار، هم غیرقابل قبول و هم خطرناک حتی برای جامعه ی بیرون از چارچوب خانواده است.
-اعتراض دارم جناب قاضی اظهارات دکتر تمام نشده دادستان مداخله کردن.
قاضی نگاهی به آنا انداخت و گفت:
-اعتراض وارده. ممنونم دادستان . ادامه بدین دکتر آن.
-ممنونم جناب قاضی همونطور که عرض میکردم شب وقوع حادثه طبق مدارکی که قبلا به دادگاه ارائه دادم مقتول مقدار قابل توجهی الکل و مواد توهم زا در خونشون جریان داشته که به همین علت قدرت تفکر و تصمیم گیری ازشون سلب شده بوده ،بنا به گفته های دادستان باید بگم مقتول اعتیاد به مواد خاصی نداشتن ولی به طور مداوم الکل مصرف میکردن به همین سبب کاملا نشانه های اعتیاد به الکل درکبد ایشون مشهود بود.
-همینطور که وکیل کیم گفتن باید بگم در شب حادثه بین قاتل و مقتول درگیری شدیدی رخ داده که در درگیری ایجاد شده به اندازه هفت سانتی متر با چاقوی ساشیمی بازوی متهم برش داده شده وDNA متهم زیر ناخن های مقتول پیدا شده که از خراش دادن پوست و خون متهم ایجاد شده.و همچنین با توجه به انالیز بدن جناب پارک باید قید کنم کبودی وضربات ناشی از اجسام مختلف درطی سالیان طولانی بر روی جسم ایشان به وضوح قابل مشاهده است.که این شواهد نشان دهنده سالیان طولانی مورد خشونت فیزیکی قرار گرفتنه و باتوجه به شرح حالی که از جناب پارک گرفتم ایشان در 20DESAMBER 2019 وقتی خواب بودن از طریق سرنگ الوده، به وسیله مقتول بهشون مواد تزریق میشه، که باعث میشه جناب پارک، هم الوده به شیشه و هم دچار هپاتیت نوع B شوند.
انا به ارامی ایستاد و و دستانش را قفل یکدیگر کرد و روبه قاضی گفت:
-با توجه به سن موکل بنده اقای پارک ،که در استانه 20 سالگی به سرمیبرن وهمچنین اسیب هایی که تا به امروزدیدن،مقتول متهم به کودک ازاری نیزهست زیرا وقتی که پدر جناب پارک فوت میکنن ایشان تنها 14 سال داشتند واز همان ابتدا تا به امروزسرپرستی موکل بنده با مقتول بوده ،مقتول نه تنها درست وظیفشونو درقبال قانون و برادرزاده خونی خودشان به جا نیاوردند، بلکه حتی اعمال غیرقانونی نیز کردن که این خودش یک جرم جداست و با توجه به زخمای کهنه بدن اقای پارک میشه به خوبی متوجه شد که از 14 سالگی نیز مورد ازار و اذیت فیزیکی قرار گرفته بودند.
همانطور که ابتدای دفاعیه به عرضتون رسوندم و در پرونده مشاهده میکنین.طبق شواهد در شب وقوع حادثه، مقتول به مادرِمتهم حمله ور شدند و متهم هر عکس العملی که در مقابل مقتول داشتن فقط دفاعی در برابر جان مادر و همچنین خودشون بوده.
از شما اجازه میخوام که خانوم هان دویی لیوم،خواهر مقتول هان دویی لیو و همچنین مادر متهم مشاهدات خودشون رو از شب وقوع حادثه شرح بدن.
قاضی با تکان دادن سر خود نگاهی به دو دستیار کنار دستش کرد و رو به حضارگفت:
-شاهد درجایگاه شهادت قرار بگیره.
وکیل به سمت تنها شاهد حادثه برگشت و با لبخندی دلگرم کننده، به آرامی گفت:
-لطفا بعد از من سوگند نامه رو تکرار کنید.
خیره به زنی که چشمانش خیس و موهایش سفید تر از برف زمستان بود ادامه داد:
-من،هان دویی لیوم در مکان مقدس دادگاه سوگند میخورم واقعیت را بگویم،تمام واقعیت را!و اگر جز حقیقت بگویم میپذیرم هر مجازاتی را که دادگاه برایم در نظر بگیرد.!
با تکرار جز به جز سوگند نامه از زبان زن گفت:
ممنونم. تایید میکنین که در شب وقوع حادثه برادرتون یعنی مقتولِ پرونده مست به خانه اومدن؟
-بله تایید میکنم..
-ممنونم آیا تایید میکنین که به شما حمله ور شدن و قصد اسیب رسادن به شما رو داشتن؟
با شروع شدن هق هق زن و لرزش بدنش اب دهانش را فرو داد و خیره به پسر لاغر اندام،که بیشترازهر وقتی در خود مچاله شده بود، لب به سخن باز کرد:
-خانوم هان دویی متوجه فشار روانی که متحملین هستم ومیدونم که داغدار برادرتون نیز هستین، پس لطفا هرجایی که حس کردین توان ادامه دادن ندارین فقط بشینین.
زن سر بلند کرد و تلاقی نگاهش با وکیل تکانی شد که لب به سخن باز کند:
-تایید میکنم... بارها.. بارها برادرم به سمت من حمله ور شده بود اون شب حتی درست نمیتونست راه بره
هق هق زن تنها صدای پیچیده بر دیوارهای سرد دادگاه بود:
-سعی کرد که.. که منو برهنه کنه ولی بیون سر رسید و باهم درگیر شدن با چاقو به سمت پسرم حمله کرد، قصد بیون فقط دفاع از خودش و من بود اگه از خودش دفاع نمیکرد کشته میشد. دیگه چیزی بخاطر ندارم انگار زمان ایستاد ،به خودم که اومدم دیدم زمین یک پارچه خون شده.
صدای هق هق زن بین دشنام ها و پچ پچ های حضار گم شده بود:
-ممنونم خانم هان دویی که در کمال خویشتن داری و صداقت شرح دادین لطفا به جایگاه خودتون برگردین.
انا نگاه ارام ولی مصممش را به قاضی داد و دستانش را جلوی شکمش که دردش حالا بیشتر از هر وقت دیگری امانش را بریده بود گره زد:
-اقای قاضی همونطور که همگی شنیدیم با توجه به دائم والخمر بودن مقتول ،و حمله ایشان به خواهر خود با قصد تعرض جنسی و اسیب فیزیکی ،همچنین جدا از بدسرپرستی ،اسیب رساندن به یک پسر بیست ساله که یکی از شهروندان مستقل این کشور به حساب می ایند وآلوده کردن یک نوجوان 14 ساله به مواد و بیماری هپاتیت و اسیب فیزیکی طولانی مدت به فرد.
در حال حاضر،باتوجه به تمام مدارک قانونی ،حقوقی و همچنین پرونده پزشکی قانونی،این اقدامات جنایت امیز محسوب می شوند. به همین سبب من! کیم آنا، در مکان مقدس دادگاه و در حضور شکات و منتظران.خواستار ازادی بی قید و شرط موکلم یعنی جناب اقای پارک بیون هستم.
سخنش تمام و سکوت تنها فریاد اتاق شد:
-بسیار خب وکیل کیم میتونین بنشینین،متهم پرونده پارک بیون به جایگاه اعتراف بیا.
با اطمینان به چشمان آبی رنگ پسر نگاه و چشمهایش را مطمئن ولی به ارامی بست، همین شد قوتی برای شک درون چشم های پسر و قوایی برای پاهایش که پشت جایگاه اتهام بایستد.
-اگر دفاعیه ای داری بگو.
جوشش اسید معده اش و سوزش گوشت بلند شده کنار ناخن کوچکش امانش را بریده و صدای بهم خوردن دندان هایش را به وضوح میشنید ترس تنها احساسی بود که پسرک به خوبی در اعماق وجودش حس می کرد:
-من..من.!من قاتل نیستم.من نمیخواستم بکشمش. به مسیح قسم که نمیخواستم..فقط از خودم دفاع..
لرزشش انقدر مشهود بود که انا سخنش را برید:
-جناب قاضی موکلم شرایط جسمانی مساعدی ندارند.
قاضی نگاهی به انا و سپس نگاهی به پسرک لرزان کرد و عینکش را به ارامی از تیغه بینی اش پایین اورد:
بسیارخب پانزده دقیقه تنفس اعلام میکنم. رای دادگاه بعد تنفس داده میشه.
با اوج گرفتن صدای همهمه اتاق پوزخندی زد ،از صندلی های سرد دادگاه جدا و قدم گذاشت در سالن و در کنار پسرک ایستاد.
از کیف پِرادایی که در دست داشت بطری ابی دراورد و در دستان سرد و یخ زده پسرک که به زنجیر کشیده شده بود گذاشت:
-به من نگاه کن
با خیره شدن پسرک نگاهش به دریای طوفانی چشمانی افتاد که مواج تر از هر وقت دیگری به نظر می امدند:
-کار اشتباهی نکردی اگه هزاربار برگردی عقب باز باید بخاطر خانوادت فرشته مرگ اون حرومزاده بشی و بهت قول میدم که اگه لازم باشه هزار بار دیگه از این خراب شده نجاتت میدم. فهمیدی؟
پسرک سرش را نا مطمئن بالا پایین کرد:
خوبه ،سینتو بده جلو قوز نکن و چشم هاتو پر کن از قدرت، میدونی اون قدرت از کجا نشأت میگیره؟
-کجا؟
-ازخانواده، خانواده تمام چیزیه که داری.. تنها دلیلی که این دنیای سیاه و رنگی میکنه . تنها سبب ایثار و فداکاری، اگه لازم باشه هم برای خانواده جون میدیم و هم جون می گیریم !! الان تنها خانواده ی تو مادرته که روی اون صندلی نشسته و حتی توان اینو نداره که ازجاش بلند شه. پس خودتو جمع کن،حداقل تا دوساعت دیگه باهم از در این دادگاه بیرون میریم و از اونموقع به بعد تو میشی ناجی زندگی خودت و اون زن و به خوبی باهم زندگی میکنید فهمیدی؟
-بله
دردش هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد دستش را به ارامی زیر شکمش فشرد.برای بیون از خانواده ای گفته بود که هیچ معنایی برای خودش نداشت.نگاهش به دریای طوفانی افتاد که حال ارام بود ،ارام مانند یک ظهر تابستانه داغ ،چشمانش را با درد بست و لبخندی مصنوعی مهر لبان یخ زده اش کرد که البته دوامی نیز نداشت.
-تو!!!!حرومزاده
بازهمان لقب رقت انگیز که درزندگی او حتی بیشتر از اسمش کاربرد داشت.روی پاشنه کفش هایش چرخید،بند کیفش را محکم در دستانش فشرد،انقدر محکم که بند،بندِ انگشتانش رو به سفیدی می رفت،خیره به چشمان پف دار مرد که از آنها اتش می بارید تمام تلاشش را کرد جلوی لرزش کلامش را بگیرد:
-دادستان!!
-معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟؟
لبخندی ضمیمه چهره رنگ و رو رفته اش که بی شباهت به گچ دیوارهای سالن نبود کرد:
-فقط دارم کارمو به درستی انجام میدم لزوما هر سیاهی سیاه و هر سفیدی سفید نیست هر قاتلیم جنایت کار نیست شاید شرایط جاش تصمیم گرفته.
-توعه لعنتی که حتی خانوادت حرومزاده صدات میکنن وتو صورتت نگاه نمیکنن از سیاهی و سفیدی با من حرف نزن که سیاه تر از روز تولدت چیزی نیست.
سکوت کرد!سینه اش گرفته، صورتش کدر، آرام و قرارش گم و حفره گلویش پر شده بود،پرازابرهایی که تمام جانش فریاد می کشید چاقویی بردارد و تمامی انها را بشکافت.
با این وجود نه! او نباید گریه میکرد.
نه اینجا جایش بود، جلوی چویی نفرت انگیز، درون این سالن سرد و نه پیش این مادر و پسر خسته ای که با وقاحت از اهمیت خانواده برایشان سخن گفته بود، روزی می رسید که تمامی این اتفاق ها تمام میشد..
گریستن برای او مانند جاده ای بی بازگشت بود که اگر برآن قدم می گذاشت دگرراه بازگشتی نداشت.با اولین قطره اشکش که رد خیسی را روی صورتش می نشاند، دگر نمیدانست چطوری باید جلوی آن طوفان خیس را بگیرد.نبض زدن شکمش را به خوبی حس میکرد.
دهان به سخن بازنکرده بازهم آن کیم ناجی اش شده بود:
-جناب چویی فکر نمیکنین در حضور دادگاه توهین و فحاشی به یکی از مهره های اصلی وکالت این کشور هم جسارت بزرگیه و هم حماقت بزرگی؟ بزارین جرم بسیارسنگینی که داره رو فاکتور بگیریم.
نه تنها او بلکه تمامی افراد اطرافشان مسکون و خیره به ناجی اش چشم دوخته بودند. در آن لباس های دیوری، که به تن کرده بود وکت کرم رنگ و خوش دوخت بلندش آنقدر ستودنی شده بود که تمام توجهات را جلب خودش کند،البته همه به جز چوییِ نفرت انگیز:
-اسمت چی بود گارسون؟کیم سوکجین؟زیر خوابت بوده نه؟
با صدای خنده کریح دادستان وکلام منفورش رگ هایش خالی از خون شد:
-پس باهرکی بخوابه فامیلیشو به دوش میکشه که یادش بره بی خانوادست؟ چون فکر نمیکنم خانوادش حتی اجازه کیم بودن بهش داده باشن.
-مراقب حرف زدنت باش پیرمردد
با قدمی که جین به جلو برداشت و مشت شدن انگشت هایش زبانش را از سقف دهانش جدا و جلوی مرد ایستاد دستش را روی سینه ی
ناجی اش قرار داد و کمی اورا به عقب هدایت کرد وسعی کرد شعله های خشمش را خاکستر کند وبی توجه به درد طاقت فرسای جسم و روحش تنها یک جمله به زبان اورد:
-ادامه نده سعی داره با تشویش، صلاحیت منو بگیره میخواد رای دادگاه و به تاخیر بندازه.
چرخید رو کرد به چشمان چویی و لب زد:
-واقعا رقت انگیزین جناب چویی.
جلوتررفت ،انقدر جلو که نفس هایش را روی صورت نفرت انگیزمرد خالی کند و با چشمان خالی از حس و کدر ادامه داد:
-اینو کسی داره بهت میگه که بهش میگی حرومزاده ،پس ببین تو چقدر ترحم برانگیزی.
با صدای سرباز که خبر از اتمام تنفسی می داد که بیشتر شباهت به خفگی داشت تا تنفس، قدم هایش را درون اتاق محاکمه کشید و پشت جایگاه ایستاد.
-قیام کنید.
براساس فقره کیفر خواست شماره 983446 مورخ142023 OCTOBER صادره از دادگاه 1 سئول
تمامی مدارک بر علیه متهم پرونده غیر قابل قبول است و به علاوه مدارکی که توسط وکیل کیم در مورد هان دویی لیو ارائه شده باید درآینده با پیگرد قانونی و حقوقی برسی شود و با توجه به تمامی مشاهدات و مستندات اعلام میکنم متهم پارک بیون گناهکار نیست. رای صادره حضوری وغیر قابل دادخواهی پس از اتمام دادگاه ابلاغ و در دیوان عالی کشور صادر می شود..
با کوبش چکش عدالت خیره شد بر چشمان کدر مرد رو به رو وپوزخندی نثار لبانش کرد.
"فرودگاه بین و المللی اینچئون "
"ساعت 3:40 پس از بامداد"
درست پنج سال پیش فقط با یک چمدان از کشوری ترد شده بود که تمام کودکی اش رنگی بود بر روی نقش و نگار های خیابان و چهارراه های شلوغ و رنگارنگ ان، چه افسوس که اکنون نه تعریف درستی از رنگ و نگار ها داشت و نه از کودکی اش جز یه مشت خاطره محو بیشتر یادگار.
حال فقط سرمای دیوار های سفید فرودگاهی به چشم می امد که سالها پیش هق هق آنایش در ان گم و اشک هایی که سیلی شد پشت سرش که گواهی باشد برای آنکه بلیط یک طرفه اش یکطرفه نماند.
از این کشور و شهر نفرت انگیز تنها چیزی که به خاطر داشت هیچ بود. یک حفره عمیق درست وسط قلبش که تمامی خاطرات و یادگارهای گذشته را در ان دفن کند و اگر دلش را رضا کرده بود پا درخاکی بزارد که نعشش را هزاران بار پس زده بود
تنها یک دلیل داشت.!
-
با دیدن روی زیبای گارسون رو به رو که لبخندی بزگ روی لب های حجیمش نقش بسته بود لبانش طرح خندی به خود گرفت و سخاوتمندانه اورا در اغوش فشرد و صدای مرد گوشش را نوازش داد:
-دلتنگت بودم کیم.
-دلتنگی مگه بده مرد؟ .بقیه کجان؟
-نمیدونم ولی آنا می..
-ماشین کجاست؟ منو برسون خونه صبح زود باید اداره باشم.
توجهی به نفس پر حرص کیم نکرد.
کنجکاو پرونده ای بود که مجوز برگشتش به کشورش شده بود..
رمز دررا زد و با ورود به خانه ای که زمانی تنها گوشه امن زندگی اش بود بی توجه به نشستن لایه کلفت خاک بر روی اشیاء، خود را به بار رساند و پیکی از ویسکی غلیظ عربی پر کرد.
یادش می ماند فردا حتما فکری به حال کثیفی خانه بکند.
روی کاناپه بزرگ وتیره رنگ کنج خانه نشست و بوی ویسکی را به جانش کشید ،کمی از آن مایع غلیظ را نوشید و تنها چین افتادن گوشه چشمانش گواه طعم تلخ و مزه گس ته حلقش را می داد.
سرش را به عقب هدایت و چشمانش را به ارامی بست و جرعه ای دیگر نوشید و نفهمید کی لرزش مردمک های پشت پلکانش ارام گرفت و خواب هدیه ای شد بر جان خسته اش.
با صدای آلارم ساعت چشمانش را گشود و به ارامی ایستاد نشسته خوابیدن کار خود را کرده بود تمام جانش درد میکرد ،پا گذاشت در حالچه طویل و درِ بزرگ و تیره رنگ اتاقش را گشود با نگاهی اجمالی در حمام را باز کرد،حال که برگشته بود وقت برای رفع دلتنگی برای خانه اش زیاد بود.
خانه ای که کوهی از خاطرات را در خود جای داده بود.
زیر دوش سقفی قرار گرفت وضربات پیوسته اب داغ که بر روی شانه و گردنش می نشست ترمیمی می شد بر روی عضلات گرفته بدنش.
-
"دایره جنایی سئول"
"ساعت 9:49 پیش از ظهر"
تکیه داده به درخت کهنه قدیمی رو به روی آگاهی نمی دانست چند نخ را خاکستر کرده است اما سوزش ریه هایش گواه این را میداد که وقتش رسیده نگاهش را بگیرد و قدم درآن مکان بگذارد.پس از گذشتن از نگهبانی حال رو به روی در بزرگترین بخش دایره جنایی کشورش ایستاده بود نگاهش معطوف سربازی شد که راه را نشانش میداد.
-لطفا از این سمت افسر منتظرشمان.
با ورود توجه اش جلب مردی شد که بدنش را لباس فرم آراسته و به خوبی مشخص بود که زیر آن فرم بدن ورزیده ای پنهان شده.
سپس خیره شد به سه صندلی و یک میز کار بزرگ که گوشه ای از ان پرونده ها جای گرفته و گوشه ای دیگر مملو از خوراکی بود. و همچنین یکی از دیوارهای اتاق که با بُردی سیاه رنگ پوشیده شده بود ومزین شده ازعکس هایی بود که روی آن به میخ کشیده شده بودند.
آن اتاق نه شلوغ بود و نه خالی، متناسبِ متناسب.
-جناب کیم،خیلی خوشحالم که میبینمتون لطفا بشینین!
سرش را تکان داد و با دراوردن کت بلندش روی یکی از سه صندلی اتاق جای گرفت و گفت:
-برای خوشحالی راه زیادی داریم افسر.
با باز شدن یهویی در توجهی به لبخند مرد پس از شنیدن کلامش نکرد و تمام وجودش چشم شد و چشمانش مات!!
امیدوارم پارت اول به دلتون نشسته باشه.
"چشماتون کوه بلند شعر منه مراقب چشماتون باشید."
YOU ARE READING
DOOM🧨
Fanfictionهمه ی ما زخم هایی داریم زخم هایی که در وجودمون درد ترشح میکنن.. کمتر کسی هست که ندونه یک زخم عمیق میتونه صد برابر کشنده تر ازصد زخم سطحی باشه.. اما میخوام از یکزخم عمیق غیر کشنده حرف بزنم. زخمی که ذره ذره از وجودتو میخوره وهمون میشه انرژیی برای بقا...