*متن پارت ویرایش نشده
کامنت نشه فراموش
لامپ اضافی خاموشباز هم یه روز دیگه.. یه ناهار دیگه.. و نشستن رو صندلی کافه تریای دیگه
این روتین خسته کننده حسابی کلافه ش میکرد
بعضی روز ها با خودش فکر میکرد چی میشد اگه ادم ها نیاز به غذا خوردن پیدا نمیکردن؟غذا خوردن.. گرسنه شدن و باز هم غذا خوردن صرفا به این خاطر که از گرسنگی بلایی سرت نیاد!
مضحک، مسخره، خسته کننده و حوصله سر بر بود
_ته! میدونم چقدر از فرایند گرسنگی و کالری رسوندن به سلول های بدنت بدت میاد ولی میدونی که کاری از دستت بر نمیاد درسته؟ پس فقط اون ساندویچتو بخور!اولین آه امروز..
و اولین گاز از ساندویچ..
_خیلی کسل کننده س رز.. صبح ها از خواب بلند میشم.. میام دانشگاه.. ناهار.. باز هم کلاس و خواب.. هر روز همین روتین تکراری تکرار میشه
_شاید بشه اول لقمه ت رو قورت بدی.. اه حالم به هم خوردوقتی مطمئن شد ته دیگه قرار نیست با دهن پر حرف بزنه ادامه داد
_یه روتین تکراری تکرار بشه؟ دقیقا چطور سه تا کلمه هم معنی رو درست کنار هم اوردی؟_ولم کنننن
و سرشو محکم روی میز کوبید و دیگه بالا نیاورد که باعث شد رز فکر کنه که آیا از اول برنامه ش همین بوده یا چون زیادی دردش گرفته سرشو همونجا نگه داشته؟_هی ته چیزی شده؟
صدای فرد پشت سر رز باعث شد سرشو برگردونه و با لبخند بهش سلام بدهرز پسر رو میشناخت ..
همون دوست تهیونگ بود که ماه ها بود روش کراش زده بود ولی هیچوقت جرعتش رو نداشت که بره بهش اعتراف کنه صرفا چون دیده بود پسر چقدر ادم بی اهمیت و بی احساسیه و حتی یه بار دید که یک دختر با یه نامه ی صورتی و اکلیلی شده پیش پسر رفت و با هزار جور خجالت و سرخ شدن نامه رو بهش داد و بعدش هم دید که پسر نامه رو بعد از خوندن تو سطل اشغال انداخت.. خب این قطعا کمکی به اعتماد بنفسش نمیکرد!
تهیونگ بلاخره بعد از دقایق سرش رو از روی میز بلند کرد
_جونگکوک؟اینجا چیکار میکنی؟
_نمیدونم.. اغلب تو تریا چیکار میکنن؟
_اوه..جونگکوک تکخند جذابی زد که باعث شد دل رز قیلی ویلی بره
_ببخشید ته.. ولی میتونم این خانم زیبارو برای ناهار ازت قرض بگیرم؟_رز رو میگی؟فکر میکردم کنار دوستات غذا میخوری
رز انقدر شوکه بود که حتی نمیتونست اظهار نظر کنه
همین الان جئون جونگکوک ازش خواست کنارش غذا بخوره؟_اره ولی اینبار دلم میخواد غذام رو کنار این خانم زیبا بخورم
_متاسفم کوک.. نمیتونی دوست منو بدزدی!اگه خیلی میخوای کنارش باشی تو بیا سر میز ماجونگکوک دیگه چونه نزد و بعد از گذاشتن سینی غذاش روی میز، صندلی سوم رو بیرون کشید و روش نشست
YOU ARE READING
nostalgia vkook
Fanfictionکاش پیانو بلد بود و میتونست این اهنگ رو هر روز و هر روز انقدری بنوازه تا سر انگشتاش پینه ببنده و شنواییش رو از دست بده. البته از دست دادن شنواییش باعث نمیشد دیگه ننوازه.. میشد بتهوون زمونه ی خودش. ........ _تو حتی نمیتونی یه لیوان آب رو بدون اینکه...