.5.

125 35 13
                                    

کامنت و ووت یادتون نرههه

دقیقا دو روز از رفتن پدر و مادرش گذشته بود.
و دقیقا دو روز بود که جونگکوک حتی نتونسته بود از تختش بیرون بیاد..

گویا سردرد وحشتناکش فقط پیشوازی بوده برای یک سرماخوردگی شدید..
لعنتی به بدن درد اعصاب خوردکنش فرستاد و سعی کرد ژانت رو صدا کنه..

معلوم نبود دختر واقعا صدای ضعیف و خشدار جونگکوک رو نمیشنوه یا خودشو زده به اون راه تا نیاد کمکش کنه!
بهرحال با توجه به سابقه ش احتمالش کم هم نبود!

لعنت دوم رو به ژانت فرستاد و سعی کرد به سختی از جاش بلند شه..
خوشحال بود  که برای رفتن به اتاق دختر لازم نیست از پله ها پایین بره، چون واقعا این کار رو در توان خودش نمیدید.

وقتی به اتاقش نزدیک شد دوباره سعی کرد صداش کنه اما خواهرش کر شده بود انگار!
در اتاق رو باز کرد و داخل اتاق رفت.. با دیدن ژانت که هدفون گربه ایش روی سرش بود و همزمان با کامپیوترش بازی میکرد آهی کشید.

معلوم بود که صداش رو نمیشنوه.. جونگکوک حاضر بود قسم بخوره از عمد اینکار رو کرده که هم زمان، هم جوابش رو نده هم عذاب وجدان جواب ندادنش رو نداشته باشه

حتی ثانیه ای دختر زیرچشمی بهش نگاه کرد ولی به روی خودش نیاورد که ورودش رو دیده!محض رضای خدا جونگکوک کی انقدر بی کس و تنها شده بود؟

پدر و مادرش که رفته بودن به اون روستای نفرین شده.. خواهرش هم که اصلا به روی خودش نمیاورد که برادری داره که ممکنه از فرط درد و بیماری جون بده!

یعنی.. میتونست.. به.. تهیونگ.. زنگ.. بزنه؟
نه نه نه امکان نداشت!
.
.
.
.
.
.
.
صدای زنگ در خونه که پشت سر هم زده میشد روی اعصاب نداشته ش خش مینداخت.

_کووووک درو باز کنننن
صدای نعره ش نشون میداد بالاخره هدفونش رو از روی گوشاش برداشته و صدای ممتد زنگ رو میشنوه اما به خودش زحمت بلند شدن نمیده!

واقعا جونگکوک چه گناهی کرده بود که یه همچین خواهری نصیبش شده بود؟

به هر سختی ای بود خودش رو به در رسوند و در رو باز کرد . با چهره ی خندون و بشاش تهیونگ رو به رو شد
_حالت خوبه جونگکوکی؟

به نظر خوب میومد؟
با دیدن چهره پوکر جونگکوک لبخندشو جمع کرد و سعی کرد براش ابراز ناراحتی و نگرانی کنه -حتی با اینکه از اونجا بودنش بیشتر خوشحال بود تا ناراحت-
_بیا برات کمپوت آناناس اوردم

و بدون اینکه به داخل دعوت شه وارد خونه شد
محض رضای خدا کی برای کسی که داره از گلو درد میمیره کمپوت میاره که حالش بهتر شه؟
پلاستیک رو از دستش گرفت و توش رو نگاه کرد
بستنی؟
_بستنی دیگه چرا گرفتی مگه نمیدونی مریضم؟
_نه برای تو نیست.. واسه ژانت گرفتم

صدای بلند دوییدن کسی توی خونه مکالمه شون رو نصفه گذاشت
_اوپااااا
.
.
.
.
.
.
.
.
کیم تهیونگ مثلا برای پرستاری از جونگکوک اومده بود ولی الان درحالی که ژانت توی بغلش بود و روی مبل لم داده بود، داشت بستنی میخورد و پدر خوانده رو برای هزار و یکمین بار تماشا میکرد و با شور و هیجان درباره پایان احتمالیش-جوری که انگار نمیدونه تهش چی میشه- نظر میداد

و جونگکوک با بدبختی روی مبل نشسته بود و نمیدونست چجوری برگرده توی اتاقش تا لااقل بتونه دراز بکشه!

_ته.. کمکم میکنی برم بالا؟
_صبر کن صحنه حساسه

برای بار هزارم با خودش فکر کرد مگه یک آدم چقدر میتونه تنها و بی کس باشه؟
از جاش بلند شد و به اتاقش پناه برد

با بستن در بالاخره صدای بلند فیلم قطع شد و تونست نفس آسوده ای بکشه که تلفن موبایلش زنگ خورد

شماره ناشناس بود و حوصله جواب دادن نداشت
ولی بیخیال بی حوصلگیش شد و روی آیکون سبز رنگ زد تا تماس رو وصل کنه

منتظر موند تا اول شخص صحبت کنه که لااقل بفهمه کیه..

صدای ظریف دخترونه ای اومد
_الو؟
_سلام
_جئون جونگکوک؟درست گرفتم؟

_خودم هستم
صدای نفس آسوده ی دختر رو شنید
_یک لحظه فکر کردم اشتباه گرفتم.. صدات خیلی متفاوته.. مریض شدی؟

جونگکوک هنوز نفهمیده بود دختری که باهاش تماس گرفته و حالشو میپرسه کیه..
_شما؟
_رز.. دوست تهیونگ

وای وای وای جونگکوک نباید جواب میداد.. هنوز با خودش کنار نیومده بومد و حتی نمیدونست واقعا میخواد با دختر قرار بذاره یا نه!

_آم ببخشید نشناختمت.. یکم.. سرما خوردم
_کسی هست مراقبت باشه؟میخوای بیام پیشت؟

خب  با اینکه دو نفر بیرون نشسته بودن که میتونستن خیلی مفید باشن ولی در واقع کسی نبود مراقبش باشه اما این دلیل نمیشد که اجازه بده دختر به خونه ش بیاد چون محض رضای خدا به محض اینکه پای دختره به خونشون باز شه دیگه همه چی تمومه!

_ممنونم از ابراز نگرانیت رز ولی خواهرم هست.. و حواسش بهم هست
_خوبه

چند ثانیه ای به سکوت گذست.. هیچکدوم نمیدونستن چه حرفی باید به هم بزنن
_فکر میکنم حالت خوب نباشه و حوصله ی حرف زدن نداشته باشی.. قطع میکنم

حتی صبر نکرد جوابی بشنوه و تلفن رو قطع کرد.. لعنت بهت جونگکوک.. دختر بیچاره رو معذب کردی!

میدونست بالاخره مجبور میشد باهاش صحبت کنه.. حتی اگه جواب زنگ هاش رو نمیداد هم بالاخره هم رو توی دانشگاه میدیدن!

اما واقعا ترجیح میداد با آمادگی قبلی و درحالی که همه ی حرف هاش رو آماده کرده باهاش صحبت کنه..


ببخشید بابات کوتاه بودن پارت🙏🏻
کاش منم میتونستم مثل بقیه نویسنده ها بیام بگم بچه ها نزدیک امتحانامه تا اخر دی اپ منظم نداریم

ولی متاسفانه نمیتونم چون در حالت عادیشم نظم ندارم😂
اما خدایی قول میدم هر وقت شرط رسید بزارم و پارت هاعم یکمی بیشتر باشن
شرط آپ پارت بعد:
۱۲ ووت

nostalgia vkookWhere stories live. Discover now