part 5

49 16 22
                                    

دونفر در تاریکی انتهای کشتی پشت آخرین اتاقک به آرومی در حال صحبت بودن....گوشاشو تیز کرد تا ببینه چی میگن که اینطوری مشکوک قایم شدن....

_ مطمئنی مختصاتو درست دادی بهشون؟

_ آره مطمئنم .....احتمالا 3 روز دیگه بهشون میرسیم....

_ خوبه...کسی که ندیدت؟

_ نه مطمئن باش....

با ترس کمی عقب کشید که چوب زیر پاش صدا داد.....شوکه به پاهاش نگاه کرد....نفسشو حبس کرد تا هیچ صدایی از خودش تولید نکنه....خواست سریع برگرده که سرجاش خشک شد...

_ آهااااای کسی اونجاست؟

سریع نگاهی به اطرافش انداخت.....واقعا جایی برای رفتن نبود.....پس لبخند مضحکی روی لباش نشوند و از پشت پناهگاهش بیرون اومد.....

_تو اینجا چیکار میکنی؟!

اما قبل از این که چیزی بگه صدای برادرش نجاتش داد.....سریع چرخید سمتش تا چیزی بگه که با اشاره های عجیب غریبش مواجه شد....

دو نفری که باهم در حال صحبت بودن بلافاصله با دیدن مینگ مینگ خودشونو کشیدن جلو و تعظیم کردن....

_سرورم......

_ سرورم....

مینگ اشاره ای به ییبو کرد تا پشت سرش بایسته.....

_ شما سه نفر اینجا چیکار میکنین؟!

رو کرد به اون دو نفر :

_ مختصاتی که بهتون گفته بودم رو فرستادین؟!

اون دونفر با تعجب به ییبو نگاهی کردن......مینگ چشمی چرخوند.....

_ اشکالی نداره .....اون دستیار پزشک درباره....قابل اعتماده.....

ییبو که از نگاهای اون سه نفر گیج شده بود با حرف برادرش با چشمای گرد شده به پشت سرش خیره شد....یهو انگار چیز مهمی کشف کرده باشه فریاد زد :

_ رگه های زرد داری تو موهات......

با دیدن نگاه عصبی مینگ رو خودش دید کمی خودشو جمع و جور کرد :

_ ببخشید....

_ قربان مختصات رو فرستادیم ....نگران نباشین....

مینگ سری تکون داد و با گفته خوبه دست ییبورو گرفت و کشید....

_ هی....هی.......چیکار میکنی.....

مینگ زیر لبش غرید :

_ بیا حرف نزن......

همین که به جایی رسیدن که از تیررس اون دوتا یا هر موجود زنده ی دیگه ای خارج شدن مینگ دستشو ول کرد وچرخید جلوش....ییبو کمی تلو تلو خورد و خودشو بالاخره ثابت نگه داشت...با دستای بازحاصل از تلاشش برای تعادل  وچشمای گرد از تعجب رو به مینگ غرید :

mr.wokouWhere stories live. Discover now