《پارت سی و هفتم》

205 30 30
                                    


با قطع کردن تماس ته دلم یه جوری میشه... نمیدونم چرا تمام قول های که به خودم دادم رو فراموش کردم و دوباره دلم میخواد نزدیک تهیونگ باشم.
چشمام رو میبندم و با خودم میگم: تو میتونی سوکجین.. تو میتونی...
تهیونگ: اگه حرفای مهمتون تموم شد به بنده افتخار بدین و وارد اتاق بشین.
با صدای بلند تهیونگ از ترس چشمام رو باز میکنم... دستم رو روی قلبم میذارم و با اخم میگم: این چه وضعه اومدنه... سکته کردم از ترس...
با عصبانیت میگه: بهتره بری بقیه ی کارات رو انجام بدی وگرنه محاله حتی اجازه بدم شب هم پات رو از شرکت بیرون بذاری.
خسته از این همه هیاهو به اتاق برمیگردم و بقیه ی کارم رو از سرمیگیرم.

نمیدونم چقدر گذشته ولی با شنیدن چند ضربه به در سرم رو بالا میگیرم و به تهیونگ نگاه میکنم... با خونسردیه تمام پشت میزش نشسته و بدون هیچ ابایی به من زل زده... انگار اصلا متوجه ی هیچ کس و هیچ چیز نیست.
دوباره چند ضربه به در خورده میشه.
با اخم نگاش میکنم و به در اشاره میکنم.
تهیونگ: چی؟
-معلومه حواست کجاست؟.. در میزنند.
تهیونگ: خب بزنند.. تو چرا حرص میخوری؟
دوباره چند ضربه به در میخوره.
تهیونگ: بفرمایید

در باز میشه و بعد از چند لحظه هیکل کن جلوی در نمایان میشه.
تهیونگ با دیدن کن اخماش تو هم میره.. چنان نگاه تندی به من میندازه که نگام رو ازش میگیرم و به کن زل میزنم.
کن: میتونم چند لحظه ای وقتت رو بگیرم.
تهیونگ فقط سری تکون میده و هیچی نمیگه... حتی از جاش بلند هم نمیشه.
کن سر میچرخونه و با دیدن من با مهربونی لبخند میزنه... از دیدن لبخندش آرامش عجیبی سر تا سر وجودم رو پر میکنه.
تهیونگ: اگه دیدزدنتون تموم شد بهتره زودتر برید سر اصل مطلب.

کن با حرف تهیونگ لبخندش عمیق تر میشه و ابرویی بالا میندازه... بدون تعارف روی یکی از مبلا میشینه و میگه: خب آره.. برای دید زدن به اندازه ی کافی وقت دارم الان برای کاره دیگه ای خدمت رسیدم.
از این حرف کن خشکم میزنه... تهیونگ مثله برج زهرمار نگاش بین من و کن میچرخه.
تهیونگ: پس زودتر حرفت رو بزن و زحمت رو کم کن.
کن: فکر کنم یه آشناییه کوچیکی از قبل با همدیگه داریم.
تهیونگ: بعله.. قبلا دیدمتون.
کن بدون اینکه ناراحت بشه میگه:پس الان هم باید خوب بدونی که اومدنم به اینجا بی ربط با سوکجین نیست.

از این همه جبهه گیری دهنم باز میمونه.
تهیونگ: منظورت همون کیم سوکجین شیِ دیگه.
کن: شاید برای تو و خونوادت کیم سوکجین باشه ولی برای من و خونواده ی من سوکجینِ...گذشته از این حرفا من الان برای چیز دیگه ای اومدم اینجا و اون هم گرفتن مدارک سوکجینه.
تهیونگ با حرص میگه: چرا این همه زحمت کشیدی.. میگفتی برات بفرستم.
کن طبق معمول با شیطنت میگه: شماره تلفن شرکتت رو نداشتم وگرنه حتما زنگ میزدم.
تهیونگ با عصبانیت مشتی به میز میزنه و میگه: من رو مسخره میکنی.
کن با خونسردی ادامه میده:من؟... نه... چرا باید این کار رو کنم؟

Don't Leave Me[ترکم نکن]Where stories live. Discover now