2

119 17 18
                                    

با کلافگی پتو رو پرت کرد و از جاش بلند شد دیشب انتظار نداشت به این سرعت شیائو جان رو ببینه از اون طرف لی شین یه دفعه پیداش شد و اون لحظه لی شین رو بغل کرد و سریع فرار کرد، همین که رایحه چوب سوخته ژان به مشامش رسید سریع عمل کرد حتی درست حسابی به چهره اش نگاه هم  نکرد واقعا دوست داشت برگرده به تختخواب و کل روز بخوابه اما فرصت اینو داشت تا زودتر قرارداد رو ببینه پس سریع از جاش بلند شد تا صبحانه رو حاظر کنه
وقتی وارد آشپزخونه شد لی شین رو دید زودتر از اون بیدار شده و داره کورن فلکس میخوره

"لی شین باید درست صبحانه بخوری، صبر کن برات تخم مرغ آبپز بدم "

لی شین چینی به بینیش داد و همینکه آخرین قاشق رو داخل دهنش گذاشت از جاش پرید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لی شین چینی به بینیش داد و همینکه آخرین قاشق رو داخل دهنش گذاشت از جاش پرید

"من از تخم مرغ خوردن خسته شدم و مجبور کردن من به غذا خوردن خلاف قانونه "

ییبو ابرو هاشو بالا انداخت با دو به سمت لی شین رفت همینکه گرفتش پسرک جیغ بلندی کشید

"کمک میخوان منو بدزدن "

ییبو گاز محکمی از لپش گرفت که مساوی شد با جیغ پر گریه بچه، ییبو دستپاچه لی شین رو برگردوند و محکم جای دندونش رو بوسید

" ببخش، ببخشید گریه نکن "

لی شین با اخم کیتی عینکش رو عقب داد و با اخم با پدرش حرف زد

"همیشه همین کار و میکنی اول گاز میگیری بعد معذرت میخوای "

ییبو بوسه ی دیگه ای به لپ پسرش زد و اون رو روی صندلی گذاشت

"بابا قول میده بتونه نفسش رو کنترول کنه ولی به  شرط اینکه  لی شین یادش نره که هرو روز باید تخم مرغ بخوره وگرنه بزرگ نمیشه   "

لی شین غرغری اعتراض آمیزی زیر لبش کرد ولی دیگه بحث نکرد بعد از صبحونه لی شین رو آماده کرد تا پیش ونهان ببره زمان طولانی از دیدن دوستش میگذشت ونهان جیایی ازدواج کردن و صاحب دوقلو های آلفا شدن یانگ وَ لین ۲ پسر شیطون ونهان اونا حتی از جیایی هم سلطه طلب تر بودن آخرین بار براش خط و نشون کشیدن که ونهان رو بهش نمیدن
بعد از یه رانندگی کوتاه به خونه ونهان رسیدن لی شین کمی مضطرب بود چون این اولین بار بود که
قرار ونهان رو از نزدیک ببینه از طرفی از اینکه قراره دایی محبوبش رو ببینه خوشحال بود. به محض باز شدن در ونهان سریع لی شین رو بغل کرد و وارد خونه شد ییبو مات و مبهوت به ونهان که بدون اون داخل رفت نگاه کرد وقتی داخل شد ونهان رو دید که به شدت قربون صدقه لی شین میرفت. دستش رو بالا برد و اعلام حظور کرد
"میخواستم بگم منم هستم "

Trouble Makers S2Where stories live. Discover now