6

71 17 10
                                    

با خوردن زنگ در ژان از ییبو فاصله گرفت و  به سمت در رفت ونهان و جیایی با بچه ها وارد شدن، ژان با گفتن اینکه لی شین طبقه بالا است دوقلو ها رو به اون سمت اتاق بالا هدایت کرد

"جیایی تحویلش گرفتی ؟"

جیایی با حرص جعبه کوچک رو به ژان داد

"من مامور پست تو نیستم که همش منو این ور اون ور میفرستی"

ونهان کنجکاو به جعبه تو دست ژان نگاه کرد و رو مبل نشست

"اون چیه؟"

ژان در جعبه رو باز کرد و یکی از حلقه ها رو دست خودش و حلقه دیگر رو دست ییبو کرد

"حلقه ازدواج"

با حرف ژان، ونهان تمام آبی که تو دهنش بود تف کرد

"بله؟ این سرعت عمل از کجا درمیاد؟ لابد فردا هم میخواید ازدواج کنید"

ژان خودش رو روی مبل پرت کرد و شناسنامه رو نشون ونهان داد

"دیروز ازدواج کردیم"

ونهان در حال خیز برداشتن به سمت ژان بود که جیایی از پشت محکم بغلش کرد. همونطور که ونهان تو بغلش بود رو مبل نشست و مراقب بود ونهان یه دفعه ای از دستش فرار نکنه

"تو، تو عوضی  ییبو رو مجبورش کردی درسته!"

"نه"
ژان ساده جواب داد

"من و ییبو فقط میخوایم لی شین یه خانواده کامل داشته باشه"

ونهان عصبانی بیخیال تقلا کردن شد

" اینجوری فقط بهش آسیب میزنید اینکه اینجوری یه خانواده بسازید فقط زندگی اون رو خراب میکنید   "

ژان لیوان آبی ریخت و جلوی ونهان گذاشت

"بنظرت حقم نیست؟ اگه این همه سال لی شین رو ازم مخفی نمی‌کردید منم همه چی رو اینقدر سخت نمیگرفتم "

ونهان عذاب وجدان داشت، البته که داشت اونم بابت این مخفی کاری ناراحت بود ولی ژان و ییبو می تونستن از پسش بر بیان؟ این دو نفر آدمای ۵ سال پیش نیستن

"اگه ببینم رفتارتون ممکنه به لی شین آسیب بزنه از هر دوتون شکایت میکنم اون بچه فرد معصوم داستانه"

جیایی با دیدن اینکه ونهان آروم شده رهاش کرد

"من امروز مرخصیم پس نهار با من، ژان بیا کمکم"

جیایی با چشم هاش برای ژان خط و نشون کشید که اگه الان نیای من میدونم با تو، ژان بی حوصله بلند شد
و حالا ونهان و ییبو تنها شده بودن

"ییبو، اگه بهم تکیه نکنی مجبورت میکنم"

"میدونم "

"ییبو سر جریانات رفتنت چیزی هست که باید بدونم؟"

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 27 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Trouble Makers S2Where stories live. Discover now