3

274 71 24
                                    

درست لحظه‌ای که هیونجین داشت به این فکر می‌کرد که چقدر همه چیز خوب و جالبه؛ چندین متر اون طرف‌تر، کیم سونگمینی وجود داشت که به این فکر می‌کرد که چطور همه چیز می‌تونه اینقدر افتضاح و نفرت‌انگیز باشه؟ و مقابلش هم مسلما لی مینهویی بود که به این فکر می‌کرد که چطور یک نفر می‌تونه اینقدر زبون نفهم و مزخرف باشه؟ 

لازم به ذکر نیست که منظور مینهو از "یک نفر" مستقیما شخص کیم سونگمینه‌.

البته شاید بعدا مینهو از این فکرش پشیمون می‌شد، اما این در حال حاضر فقط یک احتماله و هیچ‌کس نمی‌دونه که در آینده چی پیش میاد. 

و در اون لحظه، غيرقابل پیش‌بینی‌ترین اتفاق ممکن، این بود که مدیر کل از ناکجا آباد پیدا شه و سونگمین و مینهو رو به گرمی در آغوش بگیره. 

این اتفاق، درست وقتی افتاد که سونگمین دست به کمرش زد و گفت: "خب اگه تو نبودی که کارت‌ها رو پخش کرده پس کی بوده ها؟ کدوم احمق بیکاری میاد اینجوری وقت و پول و انرژی‌ش رو دور می‌ریزه؟!"

مینهو دهنش رو باز کرد تا بگه: "احمق‌تر از تو توی این شرکت وجود نداره کیم سونگمین، ولی هر کی هم که باشه، مطمئن باش من شخصا قراره توی فر سرخش کنم."

اما مینهو فقط موفق شد بخش اول جمله‌ش رو به زبون بیاره؛ یعنی اون بخش راجع به احمق‌ترین بودن کیم سونگمین‌ و این حرفا. چون بلافاصله خانم پارک، مدیرعامل شرکت با چهره‌ای بشاش جلوشون ظاهر شد.

البته که باز هم جای شکرش باقی بود، چون مینهو حس می‌کرد تونسته بخش مهم جمله‌ش رو به زبون بیاره و همین که فرصت این رو پیدا کرد که بار دیگه حماقت سونگمین رو بهش یادآوری کنه، به اندازه‌ی کافی راضی کننده بود. از طرفی، جای خوشحالیه که نتونست تهدیدش رو بلند به زبون بیاره چون هوانگ هیونجین و هان جیسونگ، چند قدم اون طرف‌تر داشتن به بحث هیجان‌انگیز بین اون و سونگمین گوش می‌دادن و این حرف ممکن بود به هیونجین استرس وارد کنه؛ و همه میدونن که استرس به هیچ عنوان برای پوست خوب نیست.

به هرحال، مینهو نتونست مدت زمان طولانی راضی بمونه. چون خانم پارک با کفش‌های پاشنه بلندش، تق تق کنان به سمت اون دو نفر اومد و ضمن در آغوش گرفتن سونگمین گفت: "واقعا بهتون تبریک می‌گم آقایون! نمی‌دونین کارت ازدواجتون رو که دیدم چقدر خوشحال شدم! اونقدر که بلافاصله دنبالتون گشتم تا حضوری بهتون تبریک بگم!" 

ابروهای مینهو با شدت زیادی بالا پرید. اون خانم پارک رو فقط سه یا چهار بار اون هم توی مهم‌ترین جلسات شرکت دیده بود. و اینکه حالا مدیرعامل بزرگ به خودش زحمت داده بود تا برای تبریک به دوتا از کارمندهاش از اتاقش در طبقه‌ی هجدهم به لابی طبقه‌ی همکف بیاد، به هیچ عنوان اتفاق کوچیکی نبود!

Wedding card Where stories live. Discover now