چان با گیجی نگاهش رو بین جیسونگ و هیونجین که ظاهر بدبختها رو به خودشون گرفته بودن، جابهجا کرد: "شوخی؟ منظورتون از شوخی چیه؟"
هیونجین نگاه تندی به چانگبین انداخت: "عام... چیزه هیونگ... چطور واست توضیح بدم؟"
"ما براشون کارت عروسی چاپ کردیم."
جیسونگ گفت و هیونجین بلافاصله بهش تشر زد: "هی!"
هان جیسونگ با کلافگی شونه بالا انداخت: "چیه؟! من نمیتونم بهش دروغ بگم!"
هیونجین که نمیتونست توی این دعوا کم بیاره، با عصبانیت جواب داد: "یک دروغ نمیتونی به کراشت بگی بعد توقع داری گیر نیوفتیم؟!"
"تو... رو من کراش داری؟"
بنگ چان، سرپرست تیم روابط عمومی با چشمهایی پر از اشک و اکلیل پرسید. بر خلاف مرد مو فرفری کنارش که نگاهی پر از پشیمونی داشت: "هی هیونجینا، ببخشید! من نباید میگفتم که چاپ کردن کارتهای عروسی شوخی شماست. حواسم نبود ببخشید."
صادقانه و با امید به اینکه هیونجین ببخشدش گفت؛ و هیونجین هم جدا قصد داشت ببخشدش. اما خب کارها همیشه اونطور که ما میخوایم پیش نمیره.
چون درست اون لحظه، مینهو و سونگمینی که اسپاگتیشون با مزهی زهر مار رو تموم کرده بودن، با صورتهای اخمالو از سلف خارج شدن و این جملات کذایی رو شنیدن.
"هوانگ هیونجین؟"
مینهو با صدای آروم و پر از عصبانیتی پرسید که باعث شد هیونجین حس کنه واقعا یک سکتهی ناقص قلبی رو رد کرده.
"هان جیسونگ؟"
اینبار نوبت سونگمین بود که رفیقش رو با ترسناکترین لحن ممکن صدا بزنه. جیسونگ در اون لحظه به این فکر کرد که چقدر خوبه که چان حالا اونجاست... ترجیح میداد اگر قراره بمیره، در آغوش مردی که بهش علاقه داره بمیره. مردی که بدون اینکه از اتفاقات اطرافش آگاه باشه، دوباره با ذوق کودکانهای پرسید: "تو رو من کراش داری هان جیسونگ؟!"
برعکس این افکار رمانتیک حماسی، توی سر مینهو و سونگمین، فقط افکار خشونت آمیز موج میزد. حالا اونا میدونستن احمقهایی که ممکنه برای چنین شوخیای خودشون رو به زحمت بندازن، چه کسایی هستن. و سونگمین ناخودآگاه فکر کرد که چرا زودتر از اینا نفهمیده؟ واقعا هیچکس توی کل شرکت به جز هیونجین و جیسونگ امکان نداشت چنین اقدامی کنه!
دو پسر، با قدمهای تند به سمت قربانیهاشون حرکت کردن. مینهو انگشتهاش رو دور بازوی هیونجین محکم کرد: "حالا به خودت جرئت میدی و واسه من کارت عروسی قلابی چاپ میکنی، اونم با کسی که ازش متنفرم؟! اینبار فقط دستمال کاغذی جوابگو نیست هوانگ هیونجین!"
سونگمین هم متقابلا یقهی رفیق سنجابیش رو گرفت: "چرا زودتر نفهمیدم این کار از احمقهایی مثل شما برمیاد؟"
قبل از اینکه دو شاهزادهی بدون اسب، یعنی بنگ چان و سئو چانگبین بتونن از پرنسهای قربانیشون دفاع کنن؛ اتفاقی افتاد قربانیهای ماجرا رو تغییر داد.
در واقع، خانم مدیرعامل بعد از رفع بحران، بدو بدو به طبقهی پایین اومد تا بتونه ادامهی داستان عشقی دوست داشتنی کارمندهاش رو بشنوه. اما حالا چی میدید؟
شش مرد جوون در حال صحبت دربارهی "شوخی کارتهای عروسی." و خب، این بد بود.
YOU ARE READING
Wedding card
Fanfictionلی مینهو و کیم سونگمین از همدیگه متنفرن. هیچکس توی کل شرکت نیست که این رو ندونه. اما بالاخره یک روز، کل کارمندها با پخش شدن کارت ازدواج این دونفر باهم توی شوک فرو میرن. مثل اینکه یک اشتباهی شده... چون هیچکدوم از اون دو، روحشون هم از چنین ازدواجی خب...